سلام خدمت مهربانو جان واعضای خوب کانال چند سال پیش داییم و زند | سوتی های زنونه
سلام خدمت مهربانو جان واعضای خوب کانال چند سال پیش داییم و زندایی و پسرشون اومدن در خونمون خداحافظی مکه،وقتی احوالپرسی میکردیم پیش خودم گفتم چرا یجوری شدن،دایی چرا اینطوری شده زندایی یه حالیه پسرشون که اصلا نگام نمیکنه دیگه خداحافظی کردنو رفتن،همینکه از کوچه رفتن بیرون نگام افتاد تو شیشه ماشین،خودمو تو شیشه دیدم دو دستی زدم تو سرم،خیرسرم اومده بودم ابروهام تقویت کنم ابروها سیاه سیاه چشا سیاه اصلا یه وضعی انقدر خجالت کشیدم تازه شوهرمم تو خونه بود اصلا حواسمون به ابروهای قشنگ من نبود پسر داییم تا چندسال تو صورتم نگاه نمیکرد
