2020-05-11 15:03:06
باید برایت می نوشتم
که من دلم را موقع بوسه زدن بر روی استخوان نحیف زیر گردنت جا گذاشتم.
که من دلم را بند صدایت کرده بودم؛
صدایی که در وجودم ریشه دواند و با تار و پود روح و جسم من عجین شد.
باید برایت می نوشتم معشوق همه ی داستان ها تویی و تمام عشاق جهان تنها انعکاسی از زیبایی تو هستند.
تو لیلی زمان بودی، همان دلبرک پریچهر که مرا در اعماق وجود خود غرق کرده بود.
من تمام عمر سعی کرده بودم زیبایی تو را به قلم بکشم،
بی خبر از آن که قلم از به تحریر درآوردن صدایت ناتوان بود؛ قلم نمی توانست صدایت را ضبط شده در کتاب گیر بی اندازد و آن را موزیکال کند.
لیلی قرن!
مرا تو به بیراهه بردی، من به کم قانع نبودم؛ تو باید دو زانو روبه رویم می نشستی و مرا سرگشته چشم هایت می کردی.
باید برایت می نوشتم کلمات نمی توانند مرا از این جنون خلاصی دهند.
من برای رهای از اسارت تو باید نقاش می شدم.
آن وقت چشمانم را می بستم و لمس دستانت را به یاد می آوردم و رگ ها و خط ها را روی کاغذ ترسیم می کردم.
خط های کنار لبت بعد از خنده های پی در پی ات را که می کشیدم، خودم را آن گوشه کناره ها دفن می کردم.
اما حتی حال نقاش ها هم دیگر خوب نیست.
تو بگو لیلای من؟
چه باید کرد؟ چه مسیری را انتخاب کرد که تو در ته آن جاده ایستاده نباشی؟
تو بگو پایان داستان های عاشقانه چگونه خواهد بود.
#ساره_میرزایی
#کوثر_قاسم_پور
باید برایت می نوشتم
2.2K viewsزهـرآ افشـار , 12:03