Get Mystery Box with random crypto!

بچه که بودم پاییز با روپوش سرمه ای از راه می‌رسید بزرگتر که شد | محافظ کانال زن امروزی

بچه که بودم
پاییز
با روپوش سرمه ای از راه می‌رسید
بزرگتر که شدم
پسر همسایه بود
سربازی که اسمم را
توی کلاهش نوشته بود
مادرش میگفت:
-گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد در سرما_

آن وقتها
دوستت دارم را
نمی گفتند

کشیک می‌دانند....
*
جوانتر که شدم
پاییز
با  ترانه های حزن انگیز خواننده ای می آمد
که بسیار پیش از آن مرده بود
و مادر که شدم
ظهرها
با روپوش صورتی دخترم
سر چهارراه مدرسه منتظرم می‌شد
*
زن تر شدم
و پاییز
با شیشه های رنگی ترشی
پا به خانه ام گذاشت
آن سال که رفتی
ترشی های قشنگ‌تری انداخته بودم
با هویچ های که شکل آسیابهای بادی منجیل بود
منجیل...
زلزله خیلی ها را زیر یک سقف نگه داشت
سقف های آوار شده
من دستم تا آرنج بیرون مانده بود از زندگی
که مرگ
تو را
به زور از لای انگشتانم کشید
کشیده بود اما
مگر دست از سرم کشیدند
آن همه خاطره‌ی  لال
که هی در من,منجیل منجیل ویرانی به بار
می آورد

*
پاییز
در هر یک از فصل‌های زندگی‌ام
طعم دیگری داشت
و از سمت دیگری می آمد اما
این روزها
از سمت خودم می آید
و پیش از آنکه درخت ها را رنگ زده باشد
زنگ میزند
در را
به روی خودم باز می‌کنم
و پیش تر از آنکه به ترشی انداختن فکر کنم
به این فکر می‌کنم
که چرا
دیگر
حوصله‌ی  هیچ کس را ندارم
چون کشتی غرق شده ای که برایش مهم نیست
لای چمدان‌ها و جعبه های جواهرات مردگان
خرچنگ فرتوتی راه می‌رود
یا
ماهی کوچک زیبایی
تخم می‌گذارد....

#رویا_شاه_حسین_زاده

╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮
        @zaneh_emroozi
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯