سلام منم یه سوتی از روز عروسیم یادم اومد اون موقع پونزده سا | 🎀سوژه های خانوم خونه😍🤩
سلام
منم یه سوتی از روز عروسیم یادم اومد اون موقع پونزده سال داشتم
روز عروسی چون من لُر و شوهرم کورده صبح زود اومدن سراغم که ببرن منم چون شبش حنابندون بود نتونستم شبش زیاد استراحت کنم راه خرم آباد مریوان خیلی دوره ، منو صبح زود برداشتن بدون اینکه دست وصورتمم بشورن بردن بعدش این خانواده ی آقا داماد هم ماشین نداشتن و ما مجبوریم این همه راهُ رو با ماشینای عبوری بریم
از ساعت ۷ صبح تا ۴ عصر ما سوار این ماشین و اون ماشین میشدیم تارسیدیم مریوان بعد چند ساعت معطلی موفق شدیم برسیم خونه ی پدرشوهر ، منم که خسته همین که ماشین وایستاد منتظر نموندم که آقا داماد درو واسم باز کنه خودم سریع دررو باز کردم بدو بدو از پله ها رفتم بالا و روصندلی عروس و دوماد نشستم ومهمونا همینجوری داشتن نگاه میکردن از تعجب که این عروسه خانوم دومادش کجاست
همه درحال انفجار از خنده منم که خسته بازبون بی زبونی فقط آب میخواستم ازشون