یه شب فامیل دور مامانم یهوی سرزده اومدن خونه ما .نگواومدن منوببینن پسرهم باهاشون بودمن۱۳سالم بودبیشترین خواستگارروتو۱۳سالگیم داشتم چون خواهرم ازدواج کرده بود پرونده من اومده بودرو. من ازهمه جابیخبراومدم نشستم روبروی پسره .برادرزاده پسره هی چرت وپرت حرف میزد منم به داداشم حرفای بچه روبلندمیگفتم ازخنده روده برمیشدم انقدخندیدم صورتم قرمز شده بودپسرهی زیرزیرکی نگامیکرد من اصلاتواین فازانبودم خلاصه رفتن پسرعاشق شده بودمیگفت فقط همین . تاروستارفتن خونه داییم تاواسطه بشه منم دیدم دست بردارنیستن پشت تلفن فحش بارونشون کردم البته الان میبینمشون خجالت میکشم یه سری هم اومدم دیدم ماشینشون دم درخواستم باآجرشبشه هاشونوپایین بیارم اماازمامانم ترسیدم پسره خیلی پولداربود اماعقل نداشت انتخابش یه بچه بود #سوژه_های_خانوم_خونه ┄┅┄ ❥ ❥ ┄┅┄ ••●❥JOiN @zanoone2020 158 views05:06