آدرس کانال:
دسته بندی ها:
حیوانات ,
اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین:
27.78K
توضیحات از کانال
موفقیت شدنیه، اصولی داره که اگه رعایت کنی، مسیرت راحت تر میشه
ما یه دوره آموزشی رایگان تهیه کردیم تا بهت کمک کنه روی ذهنیت خودت کار کنی و آروم آروم توی زندگیت رشد کنی و موفق بشی
لینک دوره زینیز👇
https://www.youtube.com/channel/UCdD087GVLJdB6Tz8Y7M_M0A
Ratings & Reviews
Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.
5 stars
1
4 stars
0
3 stars
0
2 stars
1
1 stars
0
آخرین پیام ها 11
2023-04-02 21:24:51
مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت تکان میداد و بر زمین میریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را میکنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت میکنی؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم. آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او میزد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا میزنی؟ مرا میکشی. صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت بنده خدا میزند. من ارادهای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست میگویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار !
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن
https://telegram.me/joinchat/A8Pn_DwCcsp8czlklgo8oA
1.1K views18:24
2023-04-02 21:24:41
اگر کاری رو که توش استعداد داری و باعث شادیت می شه انجام بدی و تکرار کنی، از بیشتر آدمای تو زندگیت جلو تری ...
اینجا انگیزتو چند برابرکن
@zehnemovaffagh
1.1K views18:24
2023-04-01 21:38:50
تا به حال با کسی همسفر شدهاید، صبحانه بخورد بپرسد ناهار چه بخوریم، ناهار بخورد بپرسد شام چه بخوریم؟ شام هم بخورد و نگران صبحانه فردا باشد؟ چند وقت پیش سفری پیش آمد با یک گروه همسفر شدم، یک خانمی توی گروه بود نی قلیان، مثل مداد. خوب غذا می خورد اما مدام نگران وعده بعدی بود. سالها پیش، یک دوستی داشتم هر روز صبح، نگران زنگ میزد که فلانی، اگر فلانی نباشد من می میرم، شوهرش را میگفت. من هر روز دلداریاش میدادم که نگران نباش، نمیمیری. یک روز به شوخی گفتم همان بهتر که او نباشد و تو بمیری، که اگر او باشد هم تو، با این ترسهایت میمیری. امروز مثنوی معنوی را که ورق میزدم یادشان افتادم، هم آن همسفرم، هم آن دوست قدیمی. مثنوی یک قصهای دارد حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب میچرد، خوب میخورد، چاق و فربه میشود، بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تناش گوشت شده بود، آب می شود. حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانی های بیخود ما آدم هاست. حکایت همان ترس هایی، که هیچ وقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظه هایمان را هدر میدهد. یک روز چشم باز می کنی، به خودت می آیی، می بینی عمری در ترس گذشته و تو لذتی از روزهایت نبردی. معتاد شدهایم، عادت کردهایم هر روز یک دلمشغولی پیدا کنیم. یک روز غصه گذشته رهایمان نمی کند، یک روز دلواپسی فردا. مدتی ست فکرم مشغول این تک بیت «باید پارو نزد وا داد» شده است.
خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که میآید ما را به جاهای خوب خوب می رساند. باور کنید همان فکرش هم خوب است، شما را به جاهای خوب خوب می رساند. مریم سمیع زادگان
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن
@zehnemovaffagh
428 views18:38
2023-04-01 21:38:36
مدام عوض کردن مسیر باعث میشه هیچ موقع به هدف نرسی. وقتی یه تصمیمی می گیری پاش وایستا و تا رسیدن به هدف نهائیت ادامه بده.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن
@zehnemovaffagh
420 views18:38
2023-03-31 21:26:49
کودک فقیری ظرفی در دست داشت وازاین مغازه به اون مغازه دنبال کمی روغن می گشت چون پولی نداشت کسی به او روغن نمی داد. رفت تا به در مغازه ای دیگر رسید صاحب مغازه ظرفش را برداشت و کمی از تفاله ی گاو درون آن ریخت و ظرف را به کودک داد، ولی آن کودک چیزی نگفت ظرف را برداشت و رفت و آن تفاله ی درون آن را برای مدتی در خانه نگهداری کرد. روزی از جلوی همان مغازه می گذشت که صاحب مغازه آه و ناله می کرد که دندان درد دارم کودک جلو رفت و گفت داروی آن پیش من است رفت و مقداری از خشک شده همان تفاله را لای کاغذی پیچید و به مغازه دار گفت آن را بردندانت بگذار. مغازه دار هم آن را برداشت و بر دندانش گذاشت بعد از کودک سوال کرد این چه دارویی بود که به من دادی؟ کودک گفت این باقی مانده ی همان روغن (تفاله ی گاوی) است که به من دادی...! تا توانی دلی بدست آور، دل شکستن هنر نمی باشد.....
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن
@zehnemovaffagh
1.1K views18:26
2023-03-31 21:26:33
آنچه بین انسانها ادراک و تفاهم ایجاد میکند، عشق است هنگامی که قلب شما پر از عشق است، به همه چیز زندگی گوش فرا خواهید داد... کریشنا مورتی
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن
@zehnemovaffagh
1.1K views18:26
2023-03-30 23:53:29
سلام دوستان
من مسعود یزدانی مدیر کانال ذهن موفق هستم
توی این چند سال فعالیت کانال سعی کردیم بهترین و با کیفیت ترین مطالب رو برای شما عزیزان گلچین کنیم و ارائه بدیم، امیداورم تونسته باشیم موفق باشیم.
تصمیم گرفتم توی اینستاگرام به شکل متفاوتی برای موفقیت و انگیزه دادن بهتون فعالیت کنم
آدرس پیج رو پایین میذارم هر کسی تمایل داشت فالو کنه
متشکرم از همراهی تون
آدرس پیج
https://instagram.com/masoudyazdani.ir?igshid=YmMyMTA2M2Y=
2.2K views20:53
2023-03-30 21:36:51
یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد، خوابش نبرد؛ غلامان را گفت: حتما به کسی ظلم شده، او را بیابید. پس از کمی جستوجو، غلامان باز گشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد، دادخواهی نیافتیم. اما سلطان را دوباره خواب نیامد؛ پس خود برخواست و با جامهی مبدل، از قصر بیرون شد. در پشت قصر خود، نالهای شنید که میگفت: خدایا یعقوب هماکنون به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود. سلطان گفت: چه میگویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمدهام؛ بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت: یکی از خواصِ تو که نامش را نمیدانم، شبها به خانهی من میآید و به زور، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد. سلطان گفت: اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد. شاه گفت: هرگاه آمد، مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و ادامه داد: هر زمان این مرد، مرا خواست، به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم. شبِ بعد، باز همان شخص به خانه آن مرد بینوا رفت و مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت. یعقوب لیث سیستانی با شمشیر برهنه به راه افتاد، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید. دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند، آنگاه ظالم را با شمشیر کُشت پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کُشته نگریست؛ پس در دم سر به سجده نهاد؛ سپس صاحبخانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنهام. صاحبخانه گفت: پادشاهی چون تو، چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کرد؟ شاه گفت: هر چه هست، بیاور. مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید. سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم، با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من، کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم؛ پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری، مانع اجرای عدالت نشود. چراغ که روشن شد، دیدم بیگانه است، پس سجدهی شکر گذاشتم. اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم، با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا دادِ تو را از آن ستمگر بستانم. اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخوردهام.
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن
https://telegram.me/joinchat/A8Pn_DwCcsp8czlklgo8oA
2.6K views18:36
2023-03-30 21:36:21
کاش همواره این سخن لقمان حکیم را بیاد بیاوریم که: شر با شر خاموش نمی شود، چنان که آتش با آتش. بلکه شر را خیر فرو می نشاند و آتش را آب.
اینجا انگیزتو چند برابرکن
@zehnemovaffagh
2.2K viewsedited 18:36
2023-03-28 21:31:29
تنها اینکه سرمان شلوغ باشد اهمیت ندارد، بلکه مهم این است هدف اصلیمان چیست. زنبور عسل و پشه هر دو همیشه مشغول هستند، اما یکی ستوده میشود و دیگری له!
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن
https://telegram.me/joinchat/A8Pn_DwCcsp8czlklgo8oA
1.8K views18:31