بالاخره یک روز صبح بیدار میشویم و میبینیم که باران باریده. اشکها را شسته، غمها را برده و دکههای روزنامهفروشی و کلماتِ دروغِ روزنامهها را آب برده... همه جا تر و تازه شده و رنگینکمانها بیرون زدهاند و همه جا رنگ آرامش گرفته... بالاخره یک روز صبح بیدار میشویم و میبینیم که هوا آفتابیست. دلمان گرم شده، پشتمان گرمتر. خوبیها در تلالو خورشید میدرخشند و بدیها، درد میکشند و دختری به نام "شادی" ، برایمان میرقصد و میرقصد... بالاخره یک روز از خواب بیدار میشویم. نمیدانم برفی باشد یا بارانی یا آفتابی اما بالاخره یک روز از خواب بیدار میشویم. #پرهام_جعفری @zemesstaaan 2.6K views04:31