من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را به یاد دارم كه در غروب | گروه اجتماعی ژیکان
من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را به یاد دارم كه در غروب آنها در خیابان از تنهایی گریستیم ما نه آواره بودیم، نه غریب امّا این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت میگفتند از كودكی به ما كه زمان باز نمیگردد امّا نمیدانم چرا این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند!