Get Mystery Box with random crypto!

پژواکِ هستی عالَم بر مِثالِ کوه است. هر چه گویی از خیر و شر، | نسخه های زندگی

پژواکِ هستی

عالَم بر مِثالِ کوه است.
هر چه گویی از خیر و شر، از کوه همان شنوی.
و اگر گمان بری که من خوب گفتم کوه زشت جواب داد، محال باشد که بلبل در کوه بانگ کند، از کوه بانگِ زاغ آید،
یا از بانگِ آدمی، بانگِ خر.
پس یقین دان که بانگِ خر کرده باشی.
"فیه ما فیه"
؛
پسْ بِدان رَنجَت نتیجه‌یْ زَلَّتی‌ست
آفَتِ این ضَربَتَت از شَهوتی‌ست
گَر ندانی آن گُنَه را زِ اعْتِبار
زود زاری کُن طَلَب کُن اِغْتِفار
سَجْده کُن صد بار می‌گو ای خدا
نیست این غَمْ غیرِ دَرخورد و سِزا
"دفترپنجم مثنوی"
می‌فرماید:
اگر در خود قبض و غمی می‌بینی،استغفار کن!
هیچ دردی بی‌سبب نیست.
خوب بنگر، نگاه کن، کجا را کج رفته‌ای؟
هستی بر مدار عدل می‌گردد؛
دردها و غمها بی سبب سراغمان نمی‌آیند .
یک وقتی، یک جایی اشتباه کرده‌ایم.
شاید این اشتباه نتیجه جهل باشد یا غفلت؛
اما هستی تفکیک نمی‌کند،
بیراهه که بروی از بیابان بلا سردرمی‌آوری.
؛
فعل تو كان زايد از جان و تنت
همچو فرزندی بگيرد دامنت
پس تو را هر غم كه پيش آيد ز درد
بر كسی تهمت مَنِه، بر خويش گَرد
فعل تُست اين غُصه‌های دم به دم
اين بود معنای قَد جَفٌ القَلَم!
"دفترششم مثنوی"
؛
بی شک بحرانی که اکنون ملت‌های جهان در رابطه با ویروس کرونا با آن روبرو شده‌اند نتیجه‌ای جز بازتاب اعمال و فعالیت‌های مخرب خودِ آدمی بر جهان هستی نیست.
بریده شدن پیوندهای انسانی، هراس از ابتلا به بیماری، و کابوس و ترس و وحشت، همگی میوه‌ی بذری است که خودخواهانه در دل زمین و طبیعت کاشته‌ایم. شاید گفته شود ویروس کرونا چه ربطی به رفتار ما با طبیعت دارد؟ مولانا می‌فرماید هیچ چیزی در دنیا شبیه اصل خود نیست:
هیچ اصلی نیست مانند اثر
پس ندانی اصل رنج و دردِ سر
هر غمی کز وِی تو دل آزرده‌ای
از خمار مِی بُوَد کان خورده‌ای
لیک کِی دانی که آن رنجِ خمار
از کدامین مِی بر آمد آشکار
این خمار اَشکوفهٔ آن دانه است
آن شناسد که‌آگه و فرزانه است
شاخ و اشکوفه نماند دانه را
نطفه کی ماند تنِ مردانه را
نیست مانندا هیولا با اثر
دانه کی ماننده آمد با شجر
نطفه از نانست کی باشد چو نان؟
مردم از نطفه‌ست کی باشد چنان؟
جِنّی از نارست کِی مانَد به نار؟
از بخارست ابر و نبود چون بخار
از دم جبریل عیسی شد پدید
کی به صورت هم‌چو او بُد یا ندید
آدم از خاکست کِی مانَد به خاک؟
هیچ انگوری نمی‌ماند به تاک
کِی بُوَد دزدی به شکل پای‌ِدار
کی بُوَد طاعت چو خُلدِ پایدار؟
"دفترپنجم مثنوی"
؛
هرغمی که در قلب بشر جای دارد؛ هر حقارتی که بر شرایط زندگی آدمی سایه افکنده و هر فاجعه‌ای که انسان تجربه می‌کند، همه و همه پژواک ضربات تیشه‌ای است که دردراز مدت و خودخواهانه بر ریشه‌ی زندگی خویش کوفته است.
و جهان هستی را چاره ای جُز پاسخ درخور و شایسته نیست هرچند که سالهای سال سپری شده و گَردِ فراموشی بر اعمال اشتباه انسان نشسته باشد.
؛
گر چه دیوار افکَنَد سایهٔ دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
"دفتر اول مثنوی"

نسخه های زندگی:
@zlife