آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز از جُورِ تَبَر، زار بنالید سپ | نسخه های زندگی
آن قصه شنیدید که در باغ، یکی روز از جُورِ تَبَر، زار بنالید سپیدار کز من نه دگر بیخ و بُنی ماند و نه شاخی از تیشهٔ هیزم شکن و ارّهٔ نجار این با که توان گفت که در عینِ بلندی دستِ قَدَرَم کرد بهناگاه نگونسار گفتش تبر آهسته که، جُرم تو همین بس کاین موسمِ حاصل بُوَد و نیست تو را بار ؛ ؛ ترانه زیبای درخت باصدای اِبی ؛ من به فکر خستگیهای پرِ پرندههام، تو بزن تبر بزن؛ من به فکر غربت مسافرام، آخرین ضربه رو محکمتر بزن.