Get Mystery Box with random crypto!

ناتوان سازی زنان در سطوح میانی، مانعی برای رسیدن زنان به قدرت | جامعه شناسی"زنان و خانواده"

ناتوان سازی زنان در سطوح میانی، مانعی برای رسیدن زنان به قدرت یابی مدنی در سطوح کلان (2)

دکتر عالیه شکربیگی


با توجه به مباحث فوق، این سوال مطرح است که سیاست های کلان حامی زنان تا چه حد زندگی واقعی آن ها را تحت تاثیر قرار می دهد.تحقیقات جدید باید به این سوال پاسخ دهد که چگونه سیاست ها ناگزیر به واسطه فعالیت های سطح میانی قبل از رسیدن به زنان تصفیه می شوند؟ و فعالیت های زنان چگونه با ساختارهای سطح میانی تعامل می کند؟ و این فعالیت ها چه تاثیری بر سیاست ها دارند؟

نکته ی که باید به آن در پاسخ به سوال فوق توجه داشت، در بسیاری از مباحث توسعه، حتی با آن که اصطلاحات “قدرتمند شدن” و “قدرتمندسازی زنان” رواج یافته است و تلاش قابل توجهی برای سنجش توانمندی زنان صورت می گیرد، بحث در باره توانمندسازی بیش از پیش از ساختارهای قدرت، روابط قدرت و روش های اعمال قدرت که بر زندگی واقعی زنان تاثیر می گذارد، تفکیک شده است. در حالی که قدرت در همه ی روابط سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نهفته است و فقدان نسبی قدرت در میان زنان ناشی از عدم دسترسی آن ها به امکانات آموزشی و بداشتی و سایر مهارت ها و امتیازها نیست، بلکه این بی قدرتی ناشی از فرآیند ناتوان سازی تحمیل شده توسط ساختارهای قدرت محاط بر آن هاست. به عنوان مثال، افزایش سطح تحصیلات و شاخص های بهداشتی ممکن است وضعیت زنان را بهبود بخشد ولی مستقیما بر قدرتمند شدن زنان در ساختارهای قدرتی که در آن قرار دارند، اثری ندارد. کمااینکه ما هر سال شاهد افزایش دختران و زنان در دانشگاهها هستیم ولی این افزایش در بعضی از رشته ها به چشم نمی خورد، چون قدرت ناتوان ساز، برای زنان محدودیت هایی در ورود به این رشته ها که به نوعی به ساختار کلان قدرت ارتباط دارد، برقرار می کندو در این میان تنها استقلال در اندیشه و عمل در بستری آزاد می تواند این عوامل محدودیت را به عقب براند، عاملیت زنان در سطوح خرد و میانه و فشار به سقف شیشه ای می تواند راهگشای زنان به سطوح کلان قدرت باشد، قابل ذکر است که حضور در سطوح میانی فقط مختص کشور ایران نیست، بلکه در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، علیرغم مفاهیمی چون توانمند سازی زنان، آزادی آنان، همچنان ریشه در اندیشه ها و عمل های مردمان در جامعه و در ساختارها دارد.

لذا در اینجا سوالی که مطرح است، این است که برای کاهش نابرابری ها و عوامل ناتوان ساز عاملیت و قدرت زنان چه باید کرد؟ و اینکه چگونه زنان توانمند بودن خود را در سطوح میانی و بعد کلان به دست آورند، نیازمند چیست؟ به نظر می رسد، زنان تنها به واسطه عاملیت یافتن خود قدرتمند می شوند، یعنی به واسطه ی تصمیم گیری و اقدام به عنوان فاعلان امر قدرت یابی خود، می توانند در برابر عوامل ناتوان ساز در سطوح میانی بایستند. به عبارتی زنان خود باید با ساز و کارهای قدرت که موجب ناتوانی شان شده مقابله کنند و آن ها را قواعدی مشروع،کهن و خدادادی که خواهی نخواهی باید در مقابل آن تسلیم گردید تلقی نکنند و در اینجا از گفته ی فرئیره الهام می گیریم:

” برای آن که سرکوب شدگان و ناتوانان بتوانند وارد مبارزه برای آزادی خود شوند، نباید ساختار، نظام، یا نهاد سرکوب را همچون دنیایی بسته بینگارند که راه خروجی ندارد بلکه باید آن را موقعیتی محدود کننده بدانند که می توانند تغییرش دهند. این استنباط برای آزادی ضروری است ولی کافی نیست. این امر باید به نیروی محرک اقدام بخش بدل شود. سرکوب کنندگان زمانی بر تناقضی که به آن دچارند غلبه می کنند که این استنباط آن ها را به خدمت مبارزه برای رهایی خود در آورد.”(فرئیره،۱۹۷۰،۳۱). ادامه دارد.......