2022-07-31 21:04:30
#روزنوشت_ها
”نَتَظاهرُ دائماً باللامُبالاة، و قلوبُنا تحتَرق”
همواره تظاهر به بیتفاوتی میکنیم،
در حالی که قلبهایمان آتش میگیرد.
آدمی بعضی وقت ها علاقه مند چیزی می شود
که روزی تصورش را هم نمی کرد
مثلا من خودم این روزها شدیدا علاقمند کرگردن شده ام
نه این که کرگردن حیوان مورد علاقه ام باشد
نه اصلا (حیوان مورد علاقه من دلفین است )
بلکه یک جورهایی کرگردن شده است شبیه خود من
و این “شبیه خود من “باعث ایجاد علاقه ای شده که قرار نبوده بشود
این همذات پنداری عجیب
این پوست کلفتی
این بی تفاوت بودن به دردها و نیش ها و حرف ها
این حجم از صبوری در همه اتفاقات
انگار که رگ غیرت هر دوی مان را کشیده باشند
انگار که قرار است هیچ جایی و در مقابل هیچ رخدادی و در هیچ زمانی هیچ عکس العملی نداشته باشیم
صبورانه فقط نگاه کنیم
و به فکر هیچ انتقامی هم نباشیم
اما روز به روز پوست خودمان را کلفت تر کنیم تا دندان های هیچ شیری زخم کاری نتواند بزند
امروز تابلوی پزشکی رادیدم که زیر نام خود نوشته بود فارغ التحصیل از فلان دانشگاه و بعد هم اشاره کرده بود
“عضو انجمن جهانی درد “
راستش را بخواهید تا این لحظه نمی دانستم
درد ها به نقطه ای رسیده اند
که برای خوشان انجمن زده اند ان هم از نوع جهانی اش
و پزشکان افتخار می کنند که عضوی از انجمن درد هستند
راستی این انجمن دردمندان را به خود جذب میکند
یا ان ها که می اندیشند میتوانند مسکنی باشند بر دردها
اگر قرار است دردمندان را به خود جذب کنند و برایشان کارت صادر کنند چرا همه مردم جهان عضوش نیستند ؟
مگر می شود کسی باشد و زنده باشد و درد نکشد؟
و اگر قرار است مدعیان درمان دردها را عضو کنند
مگر آغوش و عشق مسکن همه دردها نبوده و نیست ؟
عجب انجمن جهانی عجیبی
انحمنی با عضویت همه جهان
و انجمنی باعضویت حتی یک نفر
عشق جان ساعت ۱۰.۲۷ شب تماس میگیرد
میگوید جیگرتو بخورم غصه نخوری ها
ببین حافظ برایت چه آورده …..
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
میداندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است
۱۴۰۱.۰۵.۰۹
#علی_حیدری
82 viewsعلی حیدری, 18:04