° در خلسهی پیش و پس از خواب -لحظه قرار گرفتن بر روی مرز بیدار | تجربه زیسته l امین بزرگیان
° در خلسهی پیش و پس از خواب -لحظه قرار گرفتن بر روی مرز بیداری و خواب- ایده مرگ که در واقع چیزی نیست جز گشوده شدن دروازههای خودآگاه برای ورود افکار واپسرانده شده به ناخودآگاه، بیش از هر زمانی سر میرسد. ذهن و بدن از یادآوری شدید مرگِ خود و پوچی حیات در بیدفاعترین شکل خود گرفتار میشوند؛ موقعیتی که باید به سرعت بر هم زد.
ذهن در این موقعیت در مرز بیداری (زیستن) و خواب (مرگ) قرار میگیرد: گویی در زیستن، مرگ فراخوانده میشود. اما شاید این تنش بیش از این موقعیت، به شرایط بدیل باز میگردد: در لحظه خواب/مرگ، بیداری/زیستن دستبردار نیست، نمیگذارد با آسودگی بخوابم. بنظر میرسد، جامعهای که افراد آن به سختی میخوابند، به ما میگوید که مردنِ آسوده نیز در آن جامعه سخت شده است. بدخوابی جمعی به عنوان یک پدیده جامعهشناختی نه فقط نشانگر معضلات زندگی که نشانهای است بر افزایش مردنهای پر مشقّت.
از جامعهای که آسودگی مرگ را از کف داده، میتوان زندگی شکستخورده، ضعیفشده و بیمعنای افراد را فهمید. هر میزان، زیستن سخت و بیکیفیت شده باشد، مرگِ آسوده ناممکن میشود. ناممکنی مرگ به مثابه مرگ، تنش ذهنی میسازد. تحمل دخالت زندگی در مرگ یا همان ناممکن شدن مرگ، غیر ممکن است. من حق دارم در آسودگی بمیرم. در واقع، ما در طلب آسودگیِ مردن هستیم و این دستاورد تنها از طریق بهبود زندگی جمعی حاصل میشود؛ آن زندگیای که در مرگ مداخلهای بیش از حد نداشته باشد.