Get Mystery Box with random crypto!

~ در هیأت سوم شخص غایب رفت و برگ از دفترها ریخت و جوهر در جریا | تجربه زیسته l امین بزرگیان

~ در هیأت سوم شخص غایب رفت و برگ از دفترها ریخت و جوهر در جریان خشک فراموشی به لکه‌های درشت شک خیره ماند و قلم در بهار تکراری روی عقل سرخ مکث کرد و
دور نام اسماعیل
هی خط‌خطی کرد و به حرص
دایره‌‌ی تازه‌‌ای کشید تا ورق پاره شد و مداد قرمز به ته رسید
تا بیست‌ساله های زیرزمین خانه‌ی پاسداران
با صداهای خش‌دار وقت خواندن شعر
به پاییز ناگزیر پا دادند
پس اویی که شعر را به نام کوچک صدا می‌زد
دست اسماعیلش را گرفت
که فصل کوچ اگر امروز نه پس کی؟
چه طاقتی آوردی اسماعیل!
با آن همه اول شخص جمع و شتک‌زده به حضور
با آن‌ همه دهان‌های باز و ادای آواز
صدا در صدا و تار به تار و دف به دف
یک‌تنه
تک‌خوان و گروه سرود مدرسه‌ی خودت بودی
همه تو بودند و تو
چه قدر خودِ خودت بودی اسماعیل!

تمام فصل‌هایی که در دوردستِ قاب سیاه‌وسفید ته‌نشسته بودی و با دست‌های نشسته دو‌دستی به بقایای شعر گره می‌خوردی و به زبانی در سخن بودی که گمان می‌کردیم از شاخه‌های فراموش‌شده‌ی سغدی‌ست
حافظه‌ت روی برگ‌های خش‌خشی روی ولی‌عصر خط بطلان می‌کشید و نام تمام خیابان‌ها پاسداران بود
و دیگر نامی نبود که صدایت بزنیم و بگویی: هان!
اسماعیل! اسماعیل! اسماعیل!
آن دورها چه می‌دیدی؟
این‌جا
دورو‌بر مایی که که نوبتی می‌میریم و
هم را هل می‌دهیم در صف دعوا سر نام کوچکی که تو شعر را صدا می‌زدی و می‌گفت: هان!
به شدت زنده‌ای
با این که نامت را گم کرده‌ای
به شدت پیدایی
با این که در دوردست کرچ نشسته‌ای و
در نزدیک
فاجعه بیضه می‌کند و جهان در غارغارِ شک
مبعوث می‌شود
به شدت حاضری
جادوگری
شعبده‌ای
چرا که بلدی وقتی نیستی هم به شدت باشی و
وقتی غیب می‌شوی
غایب نشوی
فقط بهار را انقدر شدید کنی که برگ‌هایش و پرهای‌مان بریزد از شدت پرواز
پاییز
شدت بهار در شعرهای ترت بود اسماعیل!
و نام شدید اسماعیل را وقت رگبار و بیخ دیوار و انفجار
بر پیشانیِ کافرانِ شعر کوبیدی به جای مهر
أشهد أن لابه‌لا‌بالا‌به‌بالا:
شعرت
خط‌خطی فراموشی‌ست.

قطعه‌ای از شعر اسماعیل/ رضا براهنی