Get Mystery Box with random crypto!

از بوی دود کنده درخت نیم‌سوز شده بدش می‌اومد. چون هروقت می‌رفت | Anarchonomy

از بوی دود کنده درخت نیم‌سوز شده بدش می‌اومد. چون هروقت می‌رفتن شمال زیاد به مشامش میخورد. چون از سفر به شمال بدش می‌اومد. چون سفر به شمال رو یک چیز ایرانی می‌دونست. و از هرچیز ایرانی متنفر بود. از یاس رونده بدش می‌اومد. چون روی دیوار حیاط‌ها روندگی دارند‌. چون از خونه حیاط‌دار متنفر بود. چون خونه حیاط‌داری که یاس روی دیوارش باشه رو یک چیز ایرانی می‌دونست. و از هر چیز ایرانی متنفر بود. حتی از در شیشه میرال مغازه‌ها، که روشون با فونت تیتر چیزهایی نوشتند که مسخره‌اند. و روزی که دید یکی قفل ایتالیایی برای همون در خریده ناراحت شد. ازینکه ایتالیا چیزی به ایران فروخته ناراحت شد. نمی‌خواست هیچ چیزی با چیزهای نجس ایرانی مخلوط بشه. اما از هیچ‌چیز ایرانی به اندازه مرد ایرانی متنفر نبود. بدون اینکه میل جنسیش رو از دست بده از دخترها بیزار بود. چون زن‌ها مردان رو در زندگی‌شون می‌پذیرفتند، و کسانی که مردان رو بپذیرند، براش به اندازه خود مردان مشمئزکننده بودند. و برای همین از مادرش هم خوشش نمی‌اومد. چون همسر پدرش بود. چون چیزی سراغ نداشت که از پدرش بدتر باشه. و پدرش با سیگار کشیدنش مخالفت می‌کرد. و جلوی مخالفتش مقاومت می‌کرد. طوری که یک جنگ تمام‌عیار درباره چند نخ سیگار شکل گرفته بود. پدر حاضر بود همه قواعد سنتی رو زیرپا بگذاره و اجازه بده با هردختری که خواست بپره، اما سیگار نکشه. اما برعکس بود، هیچ دختری رو نمی‌خواست و فقط سیگار می‌خواست.
وقتی بش گفتم این انقدر اهمیت نداره که انقدر براش بجنگی می‌گفت اگه این رو ببازم همه‌ش رو میبازم. وقتی می‌گفتم این برای بدنت هم مضره، می‌گفت تو هم مثل پیرمردها حرف میزنی. اما خیلی سریع خودش مثل پیرمردها شد. تمام انرژیش رو خرج جنگ سیگار کرد، و اونجایی که باید مقاومت می‌کرد، یعنی در زمان انتخاب رشته و شغل، نای مقاومت نداشت، و همونی شد که پدر می‌خواست.

باید چیزی که سبکه رو سبک بگیری، تا بعدا بتونی چیزی که سنگینه رو جدی بگیری. اینکه چه فکری درباره سبک گرفتن‌هات بکنند اهمیتی نداره. چون بضاعتت محدوده و باید درست خرجش کنی. تو جبهه جنگ اگه مهماتت کم باشه، کار درست شلیک نکردنه‌. حتی اگه اونطرف خاکریز مسخره‌ت کنند. اگه مافوقت بگه باید برگردی، کل تمرکزت باید روی عقب‌نشینی باشه، حتی اگه اونطرفی‌ها به فرار کردنت بخندن. می‌دونم چرا سبک نمی‌گیری. چون میترسی با بقیه آدم‌ها که همه‌چیز رو سبک می‌گیرند تو یه گروه بیفتی. اما این ترس هم از جنس ترس از مسخره شدنه. ترسی که از هدف منحرفت می‌کنه. تو اینجوری با اون‌ها تو یه گروه نمیفتی. با اون‌ها تو یه گروه افتادن و از یه قماش شدن، مستلزم پوچ‌گراییه. اما تویی که هدف داری، نمیتونی پوچگرا هم باشی.
اونایی که از ایران خوششون میاد و علیرغم نک و ناله از زندگی توش راضی‌اند مرجع معتبری نیستند. اونا بت میگن سخت‌ نگیر، ولی پشت این نصیحت‌شون پوچیه. منی که اینچ به اینچ این سرزمین آزارم میده ‌و دستگاه گوارشم رو به واکنش میندازه بت میگم: ریلکس باش، و فقط روی هدف‌های بزرگ تمرکز کن.