Get Mystery Box with random crypto!

غمی که از حدود غم بزرگ‌تر شود به خشم بدل می‌شود./ «بلواها و نا | برخی چیزها

غمی که از حدود غم بزرگ‌تر شود به خشم بدل می‌شود./ «بلواها و ناآرامی‌ها حاصل خودانگیختگی و خیزش‌های خودجوش‌اند.» یک بلوا در این سوی مغز و یک ناآرامی در سوی دیگر. شلیک مداوم نورون‌های سرکوب‌گر که از گابا تغذیه می‌کنند. آشوب‌های محله‌محور مغزی که به کاهش کیفیت کنترل دولت مرکزی، در این‌جا -فرضا- ناحیه قدامی قشر پیش‌پیشانی، بر برون‌دادهای عینی منجر می‌شود. «فروپاشی نزدیک است. ببندید مسیر سیر اندیشه را.»/ انتظار کشیدن برای یک انقلاب فکری پیش از نوشتن داستانی که طرحش آن‌قدر در سرم چرخیده که حالا مبتذل شده است. خلق پارتیزانیِ کلاژی از واژگان و جملات بی‌ربط با ضبط کنترل‌نشده‌ی تحرکات دو شکنج در جنوب غربیِ ناحیه ارتباطیِ پیشامغزی -که به افتخار پیر پل بروکا ناحیه بروکا نام‌گذاری شده است. به‌یادآوری ناممکن بودن این عمل، مگر در صورت بروز آسیب فیزیکی در شکنج زاویه‌ای، در پشت ناحیه ورنیکه -که آن هم به افتخار کارل ورنیکه نام‌گذاری شده است./ به‌تدریج مردن در تردید.
تعلیق هشیاری به قصد شبیه‌سازی مرگ. در افتادن با ادراک زمان. زیستن در تعلیق و خالی شدن از احساس تعلق. در انتزاع انتظار کشیدنِ مداوم و هر روزه به قصد ترک کسالت‌باری‌های روزمره./ اندازه‌گیری دقیق پستی و بلندی‌های یک زخم دلمه‌بسته با نوک زبان، دقیق‌ترین نقطه بدن در درک لمسی بافت چیزها، به قصد لذت. ور رفتن با جوشی چرکین میان سرانگشتان، دومین نقطه حساس بدن به تشخیص بافت، به قصد تخلیه تعفن. بوی تعفن. با اکراه مزه مزه کردنِ تعفنِ زخمی چرک‌بازکرده. «تمامی این واژه‌ها هم برآمده است از نفَسِ عفنِ من.»/ احساس ناتوانی در برابر درد و سوزش ناشی از لمس پوستِ ساعدِ دست با آتش سیگار و به‌ناچار خاموش کردن سیگار در زیرسیگاری، که عملی حوصله‌سربر است. «حالا، در شب، از سر بی‌حوصلگی، سه بار پشت هم دست‌هایم را در حمام خواهم شست.»/ یک جمله که در میانه‌ی ادا شدن رسیده باشد به علامت تعجب علامت تعجب علامت تعجب علامت تعجب./ بریده‌هایی از کتاب‌هایی که نخوانده‌ام. مثلا «چه بلایی بر سر گل بی‌خار من آورده‌ای؟ چه بلایی بر سر گل بی‌خار من آورده‌ای؟ چه بلایی بر سر گل بی‌خار من آورده‌ای؟» آوردن جملات تحریف‌شده در میان دو گیومه به قصد فریب دادن مخاطب./ «به یاد آرید نور را و باور دارید نور را ... بگیرید جلوی این جنگ را، که پاهایم سست است. هیچ چیز برای گفتن نیست و این‌جا ضرباهنگ جنون در جریان است.»