Get Mystery Box with random crypto!

کافه پاراگراف

لوگوی کانال تلگرام cafeparagraph_mag — کافه پاراگراف ک
لوگوی کانال تلگرام cafeparagraph_mag — کافه پاراگراف
آدرس کانال: @cafeparagraph_mag
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 71.24K
توضیحات از کانال

📚مجله ای برای دوست داران هنر و ادبیات📚
اینستاگرام ما:
www.instagram.com/cafeparagraph/
براى تبلیغات با آیدی زیر در تماس باشيد:
@cafeparagraph

Ratings & Reviews

4.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 134

2022-08-30 11:05:25 اگر چمدان ها از اندوه بی پایانِ سفر می گفتند
اگر جاده ها از محو شدن غم انگیزِ رد پاها می گریستند
اگر نامه ها از خوابِ خاموشِ خود بیدار می شدند
اگر دستهای ما دست ازخداحافظی می کشیدند
و چشمهای ما قهر را بخاطر نمی سپرند
اگر خاطراتِ بلاتکلیفمان زندگی را بر مرگ ترجیح می دادند
اگر قاطعانه رویای خواب آلوده حضوری بی قید و شرط را در آغوش کشیده بودیم
اگر یکدیگر را، همانگونه که بودیم پذیرفته بودیم
آیا باز هم از چیزی بنامِ عشق می هراسیدیم؟
باز هم ازباورِ خود به پیوستگی جاودانه ی قلبها مایوس می شدیم؟
باز هم از طوفانِ پر تلاطمِ احساسمان می گریختیم؟
باز هم برای همیشه می رفتیم؟

"نیکی فیروزکوهی"
@cafeparagraph_mag
5.4K viewsFatemeh Rezaei, 08:05
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 00:01:54 مرا که بوسیدی برگشتم به راه مدرسه و خودکار اکلیلی بی نظیرم را _که در جوبهای ولیعصر از جیب کیفم افتاده بود_ پیدا کردم
خم شدم. برش داشتم. سریع مقنعه‌ام را مرتب کردم، خودکار را چپاندم توی کوله پشتی‌ام لای کتاب تاریخ. برگشتم به روبروی تو. می‌دانی من دست‌و‌پا‌چلفتی‌ام و به‌غایت بی‌سلیقه. چیزهای زیادی از کیفم از جیب‌هام از جانم ریخته اینور و آنور زندگی.
مرا ببوس. تا بروم قطعه سیصد و نه بهشت‌زهرا. شگفت‌زده نمی‌شوم اگر اسماعیل برخیزد گرد و خاک را از کت و شلوار خاکستری‌اش بتکاند و با هم اسنپ بگیریم و به خانه برگردیم. اسنپ را چطور بعد نه سال برایش توضیح دهم؟ شهر را بگو چقدر تغییر کرده. چطور بگویم خانه‌اش را فروخته‌ایم و ارثش را خورده‌ایم؟ می‌فهمد حتما حق می‌دهد. چقدر حرف می‌زنم. ببین مرا ببوس و به حرف‌هایم گوش نده. می‌دانی چرا آدم‌ها وقت بوسه چشم‌هاشان را می‌بندند؟
چون هر کدام می‌روند دنبال پیدا کردن چیزهایی که گم کرده‌اند. من نه گذشته‌ام نه آینده. من فقط کم‌کم دارم "می‌توانم".
مرا ببوس
دارم پیدا می‌کنم دفتر نقاشی فیلی ده سالگی‌ام را
مرا ببوس
دارم توی کشوی میز ناظم مدرسه دنبال دست‌بندی که از مچم درآورد و پس نداد می‌گردم
مرا ببوس
دارم "می‌توانم" نام اولین قطره‌ی باران که بر لبم چکید را به یاد بیاورم
مرا ببوس "مرا"؟
نه...
به باران می‌توان مگر گفت ای باران! فقط در حیاط خانه‌ی من ببار؟


"نگار فرشچيان"
@cafeparagraph_mag
7.6K viewsMonireh Nsh, 21:01
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 17:32:52 نوستالژى قشنگ تر ازين؟

@cafeparagraph_mag
8.8K viewsFatemeh Rezaei, edited  14:32
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 16:11:39

@cafeparagraph_mag
8.8K viewsFatemeh Rezaei, edited  13:11
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 12:05:23 ‏آدم گاهی از یک سرزمین مهاجرت می‌کند، گاهی از یک فرهنگ، گاهی از یک رشتهٔ تحصیلی، و البته گاهی از یک آدم. «مهاجرت از آدم‌ها» شاید سخت‌ترین نوعِ مهاجرت باشد: باید از یک گوشهٔ قلبِ خودت به گوشه‌ای دیگر از قلب‌ات مهاجرت کنی؛ به آن گوشهٔ کوچکِ خلوتی پناه ببری که کسی آن‌جا نیست: پناه به خویشتن از دستِ خویشتن.

"ابراهیم سلطانی"
@cafeparagraph_mag
9.7K viewsMonireh Nsh, 09:05
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 12:00:37
9.1K viewsMonireh Nsh, 09:00
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 14:23:16 #برشی_از_یک_کتاب

آن‌ها می‌دویدند؛ به یکدیگر غذا می‌دادند، باهم مست می‌شدند، باهم هشیار می‌شدند، باهم دعوا می‌کردند، یکدیگر را تنها می‌گذاشتند، از هم خسته می‌شدند، یکدیگر را لوس می‌کردند، خودشان را برای هم لوس می‌کردند، از هم متنفر می‌شدند، از هم فاصله می‌گرفتند، از نو شروع می‌کردند، یکدیگر را ناامید می‌کردند، تحسین می‌کردند، همدیگر را از نو می‌شناختند، تمام راه به هم کمک می‌کردند و به ویژه یاد گرفتند که در همه حال سرشان را بالا نگه دارند ..
آن‌ها زندگی می‌کردند ..

بیلی/آنا گاوالدا
@cafeparagraph_mag
3.3K viewsMonireh Nsh, 11:23
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 14:22:11
3.3K viewsMonireh Nsh, 11:22
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 09:45:59 به کیهان بدون خودت فکر کن،
به کهکشان بدون خودت فکر کن،
به این سیاره بدون خودت فکر کن،
به این قاره بدون خودت فکر کن،
به این کشور بدون خودت فکر کن،
به این شهر بدون خودت...
می‌بینی؟ ما آنقدرها هم بخش اعظمی از این جهان هستی نیستیم که نبودنمان به چشم بیاید و کار دنیا لنگ بماند بدون حضور ما.
غصه‌ی چی را می‌خوری؟ تا هستی و وجود داری لذت ببر و زندگی کن و رویاهات را محقق کن و آرام باش و به بعدش فکر نکن، به بعدِ هیچ چیز...
تو دوبار متولد نمی‌شوی و دوبار روی این سیاره پا نمی‌گذاری که اگر یادت رفت این‌بار را زندگی کنی، فرصت دیگری داشته‌باشی.
تا هستی و برای زیستن و دیدن و بوییدن و شنیدن و داشتن «هیجان» داری، زندگی کن... این تنها کار عاقلانه و نخستین رسالتی‌ست که باید روی شانه‌های خودت احساس کنی.
بی‌شک آنان که درست زندگی نکرده‌اند، نمی‌توانند برای جهان هم کاری از پیش ببرند. درست زندگی کن و از زندگی‌ات، لذت ببر و در کنار آن، آدم خوبی برای این سیاره باش و اگر قرار نیست نبودنت دنیا را تکان بدهد، بگذار تا هستی، بودنت احساس شود و حضورت حال چند نفر را بهتر کند.

#نرگس_صرافیان_طوفان‌
@cafeparagraph_mag
4.8K viewscafeparagraph کافه پاراگراف, edited  06:45
باز کردن / نظر دهید
2022-08-03 09:42:59 ترانه‌ی انیمیشن "آناستازیا" به زبان‌ عربی/فرانسوی/انگلیسی/روسی ..
@cafeparagraph_mag
4.5K viewsMonireh Nsh, edited  06:42
باز کردن / نظر دهید