نمیدونم چرا امروز دارم از خاطراتی میگم که تا الان بیانشون ن | شهروندِ زُحل🪐، طبقهٔ اول
نمیدونم چرا امروز دارم از خاطراتی میگم که تا الان بیانشون نکرده بودم:)
سال ۸۵ وقتی سوم دبیرستان بودم، یه اقای معروفی مشاور پروازیِ کنکورِ آموزشگاه سنجش اهواز بود. برای اولین بار رفتم پیشش که ببینم چی میگه و باید چیکار کنم! درو باز کردم دیدم یه اقای خیلی قد بلند شاید حدود ۲ متر ایستاده کنار میز و با لبخند بهم اشاره کرد که بشینم. سلام کردم و نشستم. گفت چندمی؟ گفتم سوم گفت پس یه سال دیگه هم داری! چی میخوای قبول شی؟ گفتم عاشق پزشکیام گفت سنگ بزرگ برداشتی، سنگ بزرگم که میدونی نشانهٔ نزدنه. همین یه جمله برای فروپاشیِ روانم کافی بود. تمام اون ۴۵ دقیقهای که توی اتاقش نشسته بودم دیگه هیچی نشنیدم از حرفاش. میگم هیچی واقعا هیچی. همش این جمله توی سرم با صدای ایشون اکو میشد: سنگ بزرگ نشونهٔ نزدنه. پس حدسم درست بود، من ناتوانتر از اونیام که بخوام هم ردیف با فلانی و فلانی بشینم سرِ یه کلاس. اومدم بیرون و ساعتها حالم بد بود. سنگ بزرگ نشانهٔ نزدنه. پس حتما خواستن هم توانستن نیست.
آقای مشاور من الان یه دختر ۳۲سالهم که از همون ۱۷ سالگی تا الان زندگیم یه عالمه بالا پایین داشته. و توی همین بالا و پایین شدنهای زندگی فهمیدم میشه با سنگ بزرگ هم نشونه گرفت و زد. فهمیدم که بله خواستن وسط انبوهی از اجبارِ دنیا همیشه توانستن نیست. وقتی که ما به میل و خواست خودمون به این دنیا نیومدیم. وقتی به میل و خواست خودمون خانوادهمون رو انتخاب نکردیم. وقتی به خواستِ خودمون اسممون رو انتخاب نکردیم و به میل خودمون حتی از این دنیا نمیریم. وقتی خیلی چیزا رو میخوایم ولی نمیتونیم به دست بیاریم! بله بیرحمانهست که بخوام وسط اینهمه اجبار بگم خواستن همیشه توانستن است. ولی فهمیدم وسط این اجبار میشه نقش اراده و انتخاب خودم رو یه گوهر تمام عیار بدونم. گوهری که درسته وجودش کمه توی زندگی ولی نقشش پررنگه، اصلا همین کم بودنشه که ارزندهش کرده. من با تکیه به اراده و انتخابم تا الان دووم آوردم:)
*من یه داستان رو صادقانه روایت کردم. نه گفتم کسی بده نه گفتم کسی خوبه. نه فحش دادم نه توهین کردم. هدفمم این بود که شما نقش اراده رو اون وسط متوجه بشید نه به اون آقا بد و بیراه بگید:) واسه همین اسمشو پاک کردم.