ساعت ۵:۱۰ بیدار شدم، نماز خوندم اومدم برم سراغ صبحونه، یادم اومد که عه وا امروز شنبهست و تعطیله. دوباره خواستم خودمو وارد چالش کنم گفتم بابا ول کن تو هم!
خب روز تعطیله بگیر بخواب، پادگانه مگه که هر روز هر روز چالش؟
هیچی دیگه خوابیدم تا ۸:۳۰
بعد بیدار شدم صبحونه خوردم تا ۱۲:۳۰ درس خوندم.
ناهار یه لوبیا پلو با سینهٔ مرغ با یه قاشق روغن زیتون داشتم که اون رو گرم کردم.
بعدشم زنگ زدم به شیلا دیدم بچهش امروز به دنیا اومد:)
گفت دیگه آرون پیششه تا دوشنبه و قرار شد اگه کمک خواست من برم سراغش.
به قول خودش دوباره یه الیاس زاییده:)
الان میخوام اتاقمو تمیز کنم و جارو بزنم ولی واقعا حسش نمیاد، چقدر بدم میاد از کارِ خونه
بعدشم برم سراغ ضبطِ اولین پادکستِ مخصوص عید واسه کلهکرفسیهای کنکوریمون که مهمون اول ریزوکست (پادکست ریزوریوس)
منم
ضبطش کنم که اگه تا شب نرسونم به دست پناهی احتمالاً کلهمو میکنه.
این از نیمروز من
شما چیکارا میکنین؟