داستان کوتاه ' ستون آخر ' بقلم : شاهین بهرامی ستون آخر در ص | داستان کوتاه
داستان کوتاه " ستون آخر " بقلم : شاهین بهرامی
ستون آخر در صفحهی آخر هنوز خالی بود. یک خبر برای تکمیل روزنامهی صبح فردا کم بود. هوتن تمام جیبهای کت و شلوارش، که بر روی صندلی افتاده بود را به دقت جستجو کرد و تمام یادداشتهایش را دوباره خواند. ضبط صوت کوچکش را روشن کرد و مصاحبهها را مجددا گوش داد. عکسهای دوربینش را چک کرد. نه، تمام آن خبرها را قبلا نوشته و برای سردبیر ارسال کرده بود. مستأصل و عصبانی زیر لب گفت: - اَه لعنتی، تو این همه کار و بدبختی نمیشد حالا این یه خبر کم نمیاومد... هوتن همانطور که دور هال خانهاش میچرخید به سردبیر و غرغرهایش فکر میکرد. به اجاره خانهی عقب افتاده و بدهیهایش میاندیشید. به عدم امنیت کاریش داشت فکر میکرد که ناگهان پشتش تیر کشید و با سر به زمین افتاد. □ □ □ □ ستون آخر در صفحهی آخر روزنامه صبح فردا این طور تکمیل شد: «بازگشت همه به سوی اوست در گذشت ناگهانی خبرنگار روزنامه آقای هوتن سعادت را...»