ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتادو چند | داستان کوتاه
ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتادو چند سالگی فکر میکرد، هشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیز معنای واقعی خودش رو پیدا میکنه، جای چشم زیبا رو نگاه میگیره، جای لبهای غنچه رو لبخند و جای دست های لطیف رو نوازش. ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمیتونست ملکه بشه رها کرد. جای کاخ های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل ترین رستوران ها رو یک فنجان چای همراهش. تا حالا به هشتاد و چند سالگی فکر کردی ؟