Get Mystery Box with random crypto!

نمایش‌نامه ' می‌خوام خودم باشم ' نوشته‌ی: شاهین بهرامی ( قسم | داستان کوتاه

نمایش‌نامه " می‌خوام خودم باشم "
نوشته‌ی: شاهین بهرامی

( قسمت دوم و پایانی )

زن: [ خونسرد و در حالی که با جعبه‌ی خالی دستمال کاغذی روی میز، روپایی می‌زند ] زیاد سخت نگیر دکتر، از من یاد بگیر، نگا چقد خوشحالم و دنیا به هیچ جام نیست..
دکتر: والا چی بگم؟ با اینایی که میگی تا حدی موافقم ولی مشکل من در حال حاضر اینه که نمیدونم مشکل شما چیه!! خیلی دلم می‌خواد علت مراجعه‌تون به روانپزشک رو بفهمم.
زن: میدونی از چی لجم میگیره دکتر؟ از این که هر کاری کنی باز خیلیا ازت بد میگن‌‌‌، آروم و مودب و گوشه‌گیر باشی یه چی میگن.
خوشحال و شاد و اجتماعی باشی
یه چی میگن
تنها باشی یه چی میگن
با کسی باشی باز یه چی میگن
کلا هم منفی، اصلا انگاری زبون این جماعت به خیر نمی‌چرخه، که خدای نکرده یه تعریفی از آدم بکنن...
اینا همش رو اعصابمِ دکتر
اینا عذابم میده
حالا متوجه شدی؟
دکتر: آها، آره خب می‌خوام ازت سوال کنم راهکار خودت واسه برخورد بهتر با این مسئله چیه که خیلی کمتر دچار مشکل بشی؟
زن: چایی
دکتر: [ متعجب ] چایی؟!
زن: آره
دکتر: واقعا؟!
زن: واقعا
دکتر: نه!
زن: چی نه؟
دکتر: باورم نمیشه
زن:چیو؟
دکتر: که از نظر شما چایی حلال مشکلاتتون باشه
زن: اون که صد البته هست ولی من نگفتم چایی راه‌حل مد نظرمه
گفتم چایی، یعنی چایی می‌خوام دکتر لطفا
دکتر: آها چایی، بله بله ، حتما متوجه شدید که منشی من امروز نیست ولی ناراحت نباشید، اینجا خوم فلاسک چایی دارم، الان براتون می‌ریزم. خب تو این فاصله شما راه حلت رو بگو
زن: من تا چایی نخورم مغزم به کار نمیفته
دکتر: اوکی
زن: البته از نظر من چایی با چیز می‌چسبه...
دکتر: [ هراسان ] جان؟! با چیز؟!
زن: با چیز دیگه...با نبات
دکتر: [ نفسی به راحتی می‌کشد و با پشت دستش پیشانیش را پاک می‌کند ] آه خداروشکر، خیالم راحت شد
( در این فاصله دکتر دو چایی می‌ریزد و خودش نیز از پشت میز برخاسته و کنار زن می‌نشیند و هر دو در سکوت مشغول نوشیدن چای می‌شوند. کمی بعد زن انگار انرژی مضاعفی گرفته باشد از جا بر می‌خیزد )
زن: دکتر دستت درست خیلی چسبید حالا میتونم جواب سوالتو بدم
دکتر: خواهش می‌کنم، خب بفرما
زن: به نظرم من که در مقابل این خزعبلات باید یه گوش آدم در باشه یه گوششم دروازه. بذار این بخیل‌ها هر چی میخوان بگن، بقول معروف هر حرف منفی اونا اگه مثل یه سنگ باشه که به طرف آدم پرت میشه ، آدم باید این سنگها رو بچینه رو هم و ازشون بالا بره، بالا و بالاتر
دکتر: جالبه
زن: عه؟حالا صبر کن دکتر، جالبترم میشه...
دکتر: جدی؟
زن: [ با لبخند و در حالی که با نگاهی نافذ به چشمهای دکتر می‌نگرد ] خب آقای فراست‌‌! بازی دیگه تموم شد!
فراست: آها بله خانم دکتر. ممنونم
خانم دکتر: اون روپوش رو هم لطفا دربیار بده به من
( آقای فراست از جای برمی‌خیزد و روپوش سفید را از تنش خارج می‌کند و با احترام به خانم دکتر می‌دهد. خانم دکتر به پشت میز رفته و با اشاره‌ی دست آقای فراست را دعوت به نشستن می‌کند.)
خانم‌ دکتر: [ شمرده و آرام ] خب آقای فراست عزیز، همونطور که قبلا هم خدمتتون گفتم هر پزشکی روش مخصوص به خودش رو برای درمان بیمارانش داره و البته روش‌های درمانی برای هر بیمار بسته به وضعیتش میتونه کاملا متفاوت باشه.
فراست: بله درسته
خانم دکتر : در هر صورت با توجه به بررسی پرونده شما من تصمیم گرفتم یک جلسه درمانی به همین شکلی که دیدید برگزار کنم که شاید بشه بهش گفت نوعی از تئاتر درمانی. امیدوارم براتون مفید و کاربردی بوده باشه.
فراست: [ در حالی که به نقطه نامعلومی خیره شده ] بله، خوب بود ممنونم. خیلی چیزا دستگیرم شد.
خانم دکتر: خب خداروشکر، من سعی کردم با این نقشی که بازی کردم‌ و‌صد البته خیلی اغراق شده بود به شما بگم که خصوصا برای مورد شما، خیلی خوب و خیلی بهتره که این مدلی رفتار و زندگی کنید. و البته یک تبريک بلند بالا هم به شما باید بگم آقای فراست عزیز...
فراست:[ کنجکاو به سمت دکتر بر‌می‌گردد. ]
تبریک؟
خانم دکتر: [ با لبخند ]
بله، تبريک
فراست: بابت؟
خانم دکتر: بابت این که نقش منو یعنی دکتر روانپزشک رو خیلی خوب بازی کردید.
فراست: آها بله، البته خب زیاد هم جای تعجب نداره، آخه منم تو دانشگاه هنرهای نمایشی خوندم.
خانم دکتر: اوه چه جالب، در هر صورت از نظر من شما فعلا نیاز به مصرف دارو ندارید، فقط باید با تغییر رفتار و افکار در نهایت به یه لایف استایل درست و شاد و پرتحرک در زندگی‌تون برسید.
ایشالا سه ماه دیگه باز شما رو می‌بینم.
( در این هنگام فراست با یک جهش کوتاه از جای برمی‌خیزد و با لبخند استوار در جای خود می‌ایستد و سپس نگاهی به خانم دکتر می‌اندازد و سپس در یک حرکت ناگهانی سیبی بر‌می‌دارد و به هوا پرتاب می‌کند و با چرخی آن را دوباره می‌گیرد و همچنین در حین روپایی زدن با جعبه دستمال کاغذی از مطب خارج می‌شود.)
.
پایان
.
#می‌خوام_خودم_باشم
#شاهين_بهرامی
#نمایشنامه