داستان توبه قسمت ← هفدهم پیامبر صل الله علیه وسلم فرمود: | 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺
داستان توبه
قسمت ← هفدهم
پیامبر صل الله علیه وسلم فرمود: من فرزند عبدالمطلبم.گفت: محمد؟فرمود: آری..گفت: ای فرزند عبدالمطلب من از تو پرسشهایی خواهم کرد و در پرسشم تندخواهم بوداز من ناراحت نشو...
پیامبر صل الله علیه وسلم فرمود: ناراحت نخواهم شد هر چه میخواهی بپرس.گفت: چه کسی آسمان را بر افراشت؟فرمود: الله،گفت: چه کسی زمین را گستراند؟فرمود: الله، گفت: چه کسی کوهها را گذاشت؟فرمود: الله، گفت: به آنکس که آسمان را برافراشت و زمین را گستراند وکوهها را نشاند از تو میپرسم: آیا الله تو را به عنوان پیامبر به سوی ما فرستاده؟ فرمود: آری...
گفت: به خاطر خدا از تو میپرسم: آیا الله تو را امر نموده که او را عبادت کنیم و به او شریکی نیاوریم و این شریکانی را که پدرانمان قرار دادهاند دور اندازیم؟پیامبرصل الله علیه وسلم فرمود: آری.
سپس فرایض اسلام را یکی یکی نام برد و پرسید: آیا الله تو را دستور داده که پنج نماز بگزاریم؟آیا الله تو را امر نموده که زکات اموال خود را بدهیم؟آیا الله تو را امر نموده که روزه بگیریم؟و همینطور فرایض اسلام را شمرد و پیامبرصل الله علیه وسلم در پاسخش میفرمود: آری...
پس از آنکه پرسشهایش پایان یافت گفت: من ضمضام بن ثعلبه از بنی بکر بن سعدم و گواهی میدهم که معبودی به حق جز الله نیست و گواهی میدهم که محمد بنده و پیامبر اوست و این فرایض را انجام میدهم و از آنچه مرا نهی نمودی دوری میکنم.نه بیشتر، نه کمتر...
سپس از مسجد بیرون شد و به سوی شترش رفت.هنگامی که او رفت، پیامبر صل الله علیه وسلم گفت: اگر صاحب دو موی بسته راست میگوید، وارد بهشت خواهد شد...
وی سپس به سوی شترش رفت و پایش را باز کرد و سوارِ بر آن به نزد قوم خود رفت.قومش نزد او جمع شدند و نخستین چیزی که خطاب به آنان گفت این بود: چه بدخدایانی هستند لات و عزی!
گفتند: دست نگه دار ای ضمضام! از بَرَص و دیوانگی و جذام بترس! گفت: وای بر شما آنها نه سودی میرسانند و نه زیانی خداوند پیامبری فرستاده و بر وی کتابی نازل کرده تا شما را از وضعیتی که در آن به سر میبرید نجات دهد، و من گواهی میدهم که معبودی به حق نیست جز الله، و اینکه محمد بنده و فرستادهی اوست.
من از پیش او آمدهام و امر و نهی او را برایتان آوردهام و همچنان قوم خود را به اسلام فرا خواند تا آنکه پیش از غروب آفتابِ آن روز، هیچ کافری در قومش نبود...