Get Mystery Box with random crypto!

🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

لوگوی کانال تلگرام dastan_roman_aslame — 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺 د
لوگوی کانال تلگرام dastan_roman_aslame — 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺
آدرس کانال: @dastan_roman_aslame
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 5.26K
توضیحات از کانال

شما هم میتوانید داستان و رمان هدایت خودتان را به
آیدی زیر برای ما بفرستید
@m_m_m_m14

Ratings & Reviews

2.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-09-01 10:07:49 #نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

#قسمت_سی‌ام

یه همسایه جدید نزدیک خونه‌مون تازه اومده بودن دو تا دختر و یک پسر داشتن دختراش خیلی محجبه و مودب بودن...هر کسی‌که میدیدم که محجبه باشه یا قرآن می‌خونه و یا از الله سبحان می‌گفت دوستش داشتم...
همیشه گدایی دوستیش را می‌کردم این همسایه عزیزم خیلی مومن بودن وایی خدایا کاش یک بار دیگه می‌شد می‌دیدمشون ؛ با مادر خانواده حرف زدم خیلی آروم و بامحبت بودن درباره دین باهاش بحث کردم... از توحید برام می‌گفت دخترهاش رو می‌فرستاد خونه‌مون تا به منو تبسم قرآن یاد بدن روزهای زیبایی بود...
سوره بقره رو کامل یاد گرفتیم یه روز دختر کوچیکش دانشجو بود باهم درباره عقیده حرف زدیم ازش یه سوال پرسیدم که این شیخ ها اگر کارشون اشتباهه پس چطور میتونن مثلا شیشه بخورن یا تیغ و یا کارهای غیر عادی بکنن؟
گفت همش دروغه و این کارها اصلا ربطی به اسلام ندارد و نه رسول‌اللهﷺ و نه اصحابشان هیچ کدامشان تیغ نخوردن و از این کارهای غیر_عادی انجام ندادن...
گفتم یه دلیل محکم می‌خوام که راضی بشم اون هم از قرآن آیه های توحیدی گفت و با معنی و تفسیر که شرکه و شریک قراردادن برای الله است... با خودم گفتم خب از قرآن دلیل محکم تری پیدا نمی‌کنم...
باز هم خواب دیدن هام شروع شد خیلی خواب های وحشتناکی میدیم... دوست نداشتم تو خونه ماهواره داشته باشیم از فلیم های ماهواره بدم میومد مدتی با شوهرم سر ماهواره دعوا داشتیم ولی هیچ کاری نتونستم انجام بدم...یواش یواش خودمم به فیلم های ماهواره عادت کردم و به راحتی فلیم هایی که مردم را منحرف می‌کرد و پر گناه بود نگاه می‌کردم...
حتی حدی رسیده بود تکرار سریال های جم_تی_وی رو هم می‌دیدم عصر بود صدای اذان عصر رو شنیدم یک لحظه به خودم اومدم که سبحان الله بخاطر یه فیلم نماز ظهر یادم رفته... وایی از خودم خیلی بدم اومد بلند شدم نماز عصر خوندم هرکاری کردم از شرمندگی در مقابل الله نتونستم نماز ظهر قضا بخونم...
تلویزیون رو خاموش کرده بودم کنار جانمازم خوابم برد الانم نمی‌دونم اون لحظات خواب بودم یا بیدار ولی خودم احساس می‌کردم بیدارم یه نفر دیدم از اتاق خوابم اومد بیرون فقط نصف بدنش رو می‌دیدم با لباس بلند سبز اومد نزدیکم پایین لباسم رو گرفت تند تکان داد و مُشتی زد تو چشمم من فریاد زدم دستم را روی چشمام گذاشتم گفتم وای چشمام کور شدن اخ چشمام کور شدن...گفت به درک که کور شدن بدبخت... چشمی که مرتکب گناه بشه بهتره که کور باشه
سبحان الله فهمیدم که بازم گناهانم را بهم نشون می‌دادن خواستم توبه کنم تو خواب لال شدم دو نفر اومدن دستانم رو گرفتن و روی زمین می‌کشیدن منم می‌گفتم کجا منو می‌برید؟ گفتن می‌بریمت حضور الله که توضیح بدی که چشمانت را به تو داده که باهاش زندگی کنی زیبایی نعمت دنیا رو باهاش ببینی ولی تو امانت الله را ضایع کردی...
گفتم ببخشید غلط کردم دیگه تکرار نمی‌کنم گفتن تازه دیر شده این همون روزی است که الله بهتون وعده داده که توبه هاتون هیچ فایده ای نداره... گفتم فقط یه بار دیگه زنده ام کنید به الله قسم توبه می‌کنم و تکرارنمی‌کنم گفتن تو تازه مُردی وقتی زنده بودی میتونستی توبه کنی گناه نکنی فایده ای نداره... باید تاوان گناهت را بدی
باوحشت فقط گریه می‌کردم خودم را عقب می‌کشیدم ؛ یه لحظه حرفی یادم اومد شنیده بودم که اگر به خدا قسم بدی بهت فرصت دوباره میدن... گفتم شما را به عظمت و بزرگی رحم الله قسم میدم این بار عفوم کنید دیگه تکرار نمی‌کنم...
سبحان_الله دستهایم رو ول کردن و از خواب پریدم یه لحظه تند نفس کشیدم دست و پاهام بی حس بودن صدای تپش قلبم که انگار تازه به تپش افتاده بود را شنیدم دست و پاهام را نگاه کردم کبود کبود شده بودن انگار واقعا مُرده بودم بهم فرصت دوباره دادن... بازم منِ گناهکار شروع کردم به توبه کردن و بازم شرمنده الله....

#ان‌شاء الله‌ادامه‌دارد.....
https://t.me/dastan_roman_aslame
577 views07:07
باز کردن / نظر دهید
2022-09-01 08:01:31
فـقط *کتاب‌خواااان‌ها* عضو شوند؛
‏ @MUtaliagaran

داســـ 🅢🅢ـــتانهای پندآمــ🅜🅜ـــوز
‏ @tohid8989

یک میلیـون کـتاب "PDF و صـوتی"
‏ @PDF_and_audio_library

قشنگ ترین دلنوشتہ ها و زیباترین متن ها
‏ @kolbeh_ehsas3

سخنان آموزنده اسلامی
‏ @m_salehpordel

جــــملات *ناااااب* انــگلیسی
‏ @jomalatnab_ENGLISH

انــدکی *کتاب* بخــوانیم...!!
‏ @khurasan_library

آرامش قلب همراه ⓿❺❷ قاری قرآن
‏ @ma_alquran

کانال دعوتگران الله
‏ @dahoatgranekoda

تلفنی حافظ کل قرآن شوید
‏ @hefzz_quran

اســتوࢪی🅘🅢🅛🅐🅜🅘 اینستا و واتساپ
‏ @islamicstory00000

سرودهای دلـنشیـن اسلامـی
‏ @url_is_not_val

آموزش زبان عربی کاملا رایگان
‏ @arabic200

کلیپ هـای کوتاه اسلامـے
‏ @islamiclipshort

آرام جانم نام محمد رسول اللهﷺ
‏ @mehrbani3450

کانال فضایل ذکر استغفار
‏ @tobe_isteghfar

ذاکرین الله
‏ @zakerin_allah1

زیباترین تلاوت ها
‏ @ava_quran

اجتمــاع دخـتــران باایــمــان
‏ @golastan_hjab_8

قرآن و احادیث گهربار رسول اللهﷺ
‏ @allahmehrban

استـوری اسلامـی
‏ @qalbe_salim1

جواب بده جایزه ببر!
‏ @quiz_online7

عڪس پروفایل جذاب اسلامے
‏ @naweshtaha321

خوشبختی باقانون الله
‏ @movahed_kord

مـظهـر حـــق
‏ @mazharehaq

استورے/استورے/استورے
‏ @shabab_aljana

پاتوق دخترای با انگیزه و محجبه
‏ @banoomohajabe

سخنان دلنشین و پندآموز
‏ @marenmkl

سوال شرعی داری اینجا بپرس!؟
‏ @ebrahim_roudini

بــــانــوی ســـرآشـــپــز
‏ @banuyesarashpaz

راز ونیــــازم با خداونــــدﷻ
‏ @estorii_qoran

نشیدهای محمدی
‏ @nashidhaimuhamadi

عکس نوشته/قشنگیات
‏ @rayehe_jannt

استــوری،پروفایل‌خدایی‌وانگیزشی
‏ @arome_delam1

متن های ناب و زیبای اسلامی
‏ @eslah_nafse

راهی به سوی بهشت
‏ @jannt_ferdwos

کلیپـهای کـوتـاه اســلامی
‏ @geyamattt

آیه های قرآنی ~•
‏ @yaallahshukrat

اطلاعات پزشکی و سلامت
‏ @ss_salamat

عاشقانه حب حلال
‏ @admmmj123

از الله مهربان شدن یقین ماست یا الله
‏ @namadahlesonat

عشق مجازی داری؟!
‏ @lave_majazi

پروفایل استوری پروفایل
‏ @omid_be_allah

احـکام شــرعی و فقهی
‏ @dangi_minbar

ڪانال پنـد زیبـا
‏ @pandezibaa

جملاتے ڪه دل ڪوه را می‌لرزاند
‏ @big_thinkr

آموزش تجوید دکتر ایمن سوید
‏ @dros_tajweed

زمزمه های عاشقی
‏ @aramasman

استوری شیک واتساپ
‏ @estory2020

همسرانه های ناب
‏ @sonee87b

ناااب تـرین غـ.زل هاے شاعران بزرگ
‏ @ghazal_nabb

استوری خاص خدایی
‏ @khoda_padshahe_ghalbha1

استوری| رهایی | کپشن
‏ @ch_rahaii

دنیاے آموزش‌هاے موبایل و ڪامپیوتر
‏ @tech4l

کلیپ های تکان دهنده
‏ @towhid_1

ترجمه و تفسیر قرآن نُورٌ عَلیٰ نُورٌ
‏ @tafsir_noor_alinoor

انگلیسے مثلے آب خوردن
‏ @rahimi_quiz

دانستنیها و معلومات اسلامی
‏ @malomateislami1441

مـثبت اندیشي*اعتماد بـنفس*انگیزشے؛
‏ @musbat_andeshi

جدیدترین کلیپ ها از مولانافقهی
‏ @ostad_feghi

گنجینه دعا ومناجات
‏ @ganjineye_doa_tv

از خوشبختی تا ازدواج موفق زندگی
‏ @moslm_990

دنیای از داستان‌و‌رُمان های جالب
‏ @dastan_roman_aslame

کلیــکسیــون سخـنـرانیــهای اسـلامــی
‏ @mawlana_khair_shahi

معجزه های رسول الله ﷺ
‏ @mohebanrsolallh

دلنوشته/سخنان ناب
‏ @ruhsalim

منبع قشنگ‌ترین استور‌ی‌های🅗🅓
‏ @roohe_zendegi

•ســـــــوال 🅐&🅐 جـــــــوابـــــــــ !؟•
‏ @quiz_quran

جهنم و عذاب های وحشتناک آن
‏ @allah_1000

داســتان های جــذاب وباورنکـــردنی
‏ @majaale

عطر بهشت
‏ @aterebehsht

اســـــتوری‌های خاص مناسب اینستا، واتساپ
‏ @amozande73

همسرانه خوشبختی در خانواده
‏ @fashionpanahi45

دنیای عکس و پروفایل زیبا
‏ @islampictures4

"منبع سرودها و نشیدهای اسلامی"
‏ @islamsrood1

هررر کتابی خواستی رایگان دانلود کن
‏ @eslahlib_islami_noor

چگونه فرزندان خود را تربیت کنیم
‏ @tarbiytf

زبان انگلیـــسے از صـــفرِ تا صد
‏ @english_w_rahimi

آشـپزخونه خوشمـزه مـن
‏ @tahchin2

استوری های زیبا و جدید اسلامی
‏ @goles_taan

دعـــــاهایی ازپیامبــــــــــر ﷺ
‏ @aboadnanazami3619

• بزرگترین کانال تـلاوت قـرآن كریم •
‏ @telavat_rozaneh

بزرگترین کانال تجوید قرآن ڪریم
‏ @tajvidkalamollah

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
‏ @be_soye_aramesh1

سریال قیام عثمان فصل چهارم
‏ @serialosman

مـولانا♡حافـظ♡خـیام♡سعدی♡شهریار..~
‏ @Ashaar_nabb

هماهنگی؛
‏@pt_addmin
449 views05:01
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 22:51:33
اولین زنی که مسلمان شد چه کسی بود؟
160 views19:51
باز کردن / نظر دهید
2022-08-31 09:31:01 #نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

#قسمت_بیست_و_نهم

یاالله جلوی چشمام سیاه شد دردش به مغزم رسید نمی‌توانستم چشمام رو باز کنم مغزم داشت می‌ترکیدجیغ زدم دستم رو روی صورتم گذاشتم بعد چند ثانیه احساس کردم تمام صورتم خیسه دستم رو برداشتم چشمام هنوز تار میدید ولی متوجه شدم که خون تمام صورت و لباس‌هام رو گرفته بود...
بینیم شکسته بود خیلی هم بد شکست یعنی وقتی دست بهش میزدم مثل خمیر روصورتم پهن شده بود... خون از بینیم نمی‌ایستاد تبسم بیچاره دلش داشت مثل گنجشک می‌ترکید همش بغلم می‌کردمی‌گفت مامان تورو خدا نَمیر...
تمام لباس های تبسمم خونی بود من با اون همه درد گفتم نه عزیزم نمی‌میرم نترس گلم ببین حالم خوبه می‌گفت پس چرا صورتت خونیه گریه می‌کنی محکم بغلش کردم به خودم چسپوندمش ولی‌بخاطر تبسم که از این بیشتر نترسه گریه هام رو قورت دادم گلو از بغض داشت می‌ترکید...
بلند شدم صورت خونیم رو شستم خون دماغم تموم نمیشد حتی نخواست منو ببره دکتر لباس های خونی تبسم رو عوض کردم دستهای کوچیک تبسم که خونی شده بود رو شستم...اون روز عذاب‌ آورم هم تموم شد... یه دوستی داشتم خیلی خانم بود فهمید چه بلایی به سرم اومده بود دور چشمام کبود شده بودن وقتی منو دید هول شد گفت چی شده چرا اینجوری شدی؟
منم براش گفتم اون از خدا بی خبر چه بلایی به سرم آورده از ناراحتی بغلم کرد...گفت بمیرم برای بی‌ کسی و‌
مظلومیتت خدا حقت رو ازش بگیره نتونست جلوی خودش رو بگیره زد زیر گریه منم بوسش کردم گفتم فدای دوست خوبم برم...(من تو زندگی خیلی با کسی صمیمی نمیشم مگه اینکه واقعا از ته دل بشناسمش و ببینم انسان گمراهی نباشه) این دوست از خودم بزرگتر بود هم سن مامانم ولی مثل یه خواهر دوستش داشتم خیلی اهل ایمان بود...
محمد دو سالش شده بود یه پسر سفید پوست با موهای زیتونی و بلند و تپل خیلی خوشگل شده بود ولی خیلی اذیتم می‌کرد شب روز ازم گرفته بود... تو خونه صدای قرآن میومد یا باصدای بلند قرآن نماز می‌خوندم پسرم با دخترم می‌ترسیدن گریه می‌کردن توی خواب داد و هوار می‌کردن دست و پاهاشون رو تکون می‌دادن حدود دو ماه انگار توی عذاب بودن و از همه چیز می‌ترسیدن؛ من اون موقه نمی‌دونستم رقیه شرعی چیه یا با چی درمان...
یه روز به کاک امیر زنگ زدم براش تعریف کردم..گفت بچه هات چشم_زخم خوردن یا جادو کردن گفتم چکار کنم؟گفت دست از قرآن خوندن بر ندار و دعا کن... منم هر روز با صدای بلند تو خونه جلوی بچه‌هام قرآن می‌خوندم و بچه هام اون اولاش خیلی می‌ترسیدن گریه می‌کردن من با آرامی و به لطف و قدرت الله براشون می‌گفتم...
بچه هام عادت داشتن هر شب براشون لالایی بگم من هر وقت لالایی می‌گفتم از مهربانی و عظمت الله و پیامبرمون حضرت محمدﷺ می‌گفتم...(لالایه رولکم کورپه شیرینی دایه به ذکری الله دل روحت آرام روله شیرینی دایه ؛ الله یارت بیت سرم سه‌رگه‌ردی پیغمبرکه‌ت بیت)و‌‌‌...
دوماهی گذشت بچه هام الحمدلله بهتر شدن تا یه روز کنارخونه‌مون یه باغچه درست کرده بودم پاییز بودشوهرم داشت مرتبش می‌کرد یهو با‌عجله اومد تو خونه صدام کرد نها بیا کارت دارم... گفتم چیه گفت تو باغچه اینو پیداکردم...
یه کاغذ بود که با موی سر من و تکه لباس بچه‌هام با یه کلمه های شبیه به عربی درهم و برهم نوشته بودن ولی اسم بچه هام وخودم رو تو کاغذ دیدم... سبحان الله خودم و بچه هام رو جادو کرده بودن منم فورا آتیشش زدم شوهرم هر چی خواست که برم پیش یه جادوگر تا باطلش کنم ولی من تو عمرم پیش هیچ جادوگر یا دعانوسی نرفته بودم و نمی‌رفتم... همیشه الله متعال راقادر به همه چیز میدانستم و میدونم که الله بخواهد باطلش می‌کنه و همینطور هم بود...
تبسم رو به باشگاه بردم تو رزمی کارتا کیوکوشین ثبت نامش کردم...خودم هم بازم شروع کردم به ورزش رزمی نزدیک هشت سال باهام رزمی کار کردیم محمد رو هم می‌بردم و باهاش تمرین می‌کردم... اون موقع تبسم مسابقات زیادی رفت و مقام های استانی و کشوری زیادی آوردتو دوتا مسابقه در تهران شرکت کرد که قهرمانی کشوری بود و منتخب تیم_ملی بود دو بار قهرمان کشور شد و منتخب شد تو تیم ملی...
اواویل بخاطر موفقیت تبسم خیلی خوشحال بودم چون قهرمان کشور بود سبک_آزاد رده اوپن کار می‌کردکارش عالی بود منتخبش کردن برای اردو تیم ملی و کشور آلمان و ژاپن... ولی من نتوانستم بفرستمش فقط بخاطر اینکه تو اون حال هوای نوجوانی بود ترسیدم روش تاثیر بزاره که خارج از کشور ادامه زندگی بده چون همه امکانات را کشور آلمان بهشون میدادن خونه و خرج کامل میدادن ؛
از این ترسیدم تمام فکر و ذهنش را به ورزشش بده و در کشور غیرمسلمان تبسمم نتونه ایمان واقعی داشته باشه ؛ ایمان بچه هام از تمام لذت دنیا برام مهم تر بوده و هست....

ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد.....

https://t.me/dastan_roman_aslame
726 views06:31
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 20:34:21 ⇝❥❀ ﷽ ❀❥⇜

❀❥⇜گلچینی از #محبوب ترین و #بهترین کانالهای تلگرام تقدیم نگاهتان‌
𖠇𖠇 ࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
❀❥⇜برای #عضویت، بر روی کانال مورد نظر #کلیک نمایید
67 views17:34
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 20:29:41
اگربه اندازه کل زمین طلا بدهکار باشی خدا آن رابوسیله این دعا برای تو ادامیکند إن شاءالله

وخدا چنان رزق و روزیت وسیع و زیادکندکه موجب تعجب و شگفتیت میشود
115 views17:29
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 18:35:28
پروفایلهایی که هیچ جای دنیا ندیـدی

https://t.me/+7WTU7Cf7ViQzZDg8
https://t.me/+7WTU7Cf7ViQzZDg8

#به_شدددددددت_توصیه_میشه
109 views15:35
باز کردن / نظر دهید
2022-08-30 10:18:52 #نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

# قسمت_بیست_و_هشتم

خواب عجیبی دیدم انگار خدا می‌خواد به من روسیاه و گمراه نشون بده که هنوز بامنه من خدا رو رها کرده بودم ولی خدا من را رها نکرده بود تو خوابم تو یه جای خیلی کثیف بودم پر از مار و عقرب وخارهایی که باعث مرگ می‌شدند پام رو بلند می‌کردم از اون جای لجن رد بشم ولی پام رو هرجامی‌گذاشتم یا مار و عقرب بود یا اون جای لجن یهو تو خوابم یه پسر جوان و خیلی زیبا اومد طرفم اومد دستم رو گرفت گفت بیا از این طرف بریم تا اتفاقی برایت نیوفته منم با خوشحالی دنبالش رفتم
یه غار بزرگ پشت سرمون بود که یه مارعظیم الجسه ازغاربیرون اومد
وحشت کردم مار سرش را بلند کرد باصوتی بلند سوره‌ای از قرآن را خواند داشتم از وحشت میمردم ولی فهمیدم تو عالم خواب هستم ؛ با گریه کردن از اون پسر که باهام بود گفتم توروخدامعنی قرآن چیه من معنی قرآن رو نمیدونم...
پسره بهم گفت که تو در عالم خوابی الان بیدار میشی نمی‌تونم معنیش رو برات بگم... منم گفتم توروخدا کمکم کن گفت باشه دستت را بده ؛ دستم رو بهش دادم استینم را بالازد شماره آیه‌ها و نام سورهای قرآن رو دستم نوشت از خواب پریدم...
چند لحظه مغزم خاموشی داده بود؛ نزدیک بیست ثانیه میشد که دست چپم احساس سوزش می‌کرد یواش یواش خوابم به یادم اومد... تمام بدنم می‌لرزید قلبم تند تند میزد به سختی از جا بلند شدم لامپ آشپزخونه رو روشن کردم آستین لباسم بالا بود دستم رانگاه کردم سبحان_الله وایی خدایا برام قابل باور نبود...
غیر_ممکن بود اون چیزی که می‌دیدم احساس می‌کردم تخیلاتمه با دست دیگه‌م رو دستم کشیدم که پاکش کنم ولی پاک نمیشد کمی چشمام رو بستم گفتم خدایا کمکم کن باورم نمیشد شماره و آیه قرآن برام نوشته بودن ؛ نام سوره بقره و آل عمران و مائده یادم اومد که اون پسر جون گفت باید با معنی وتفسیر بخونی...با عجله رو یه کاغذ یاداشت کردم که یادم نره وقتی یاداشت کردم به الله قسم با چشمای خودم دیدم یواش یواش رو دستم محو شدن صدا اذان صبح به گوشم رسید وضو گرفتم و هنوز برام قابل باور نبود توی شوک بودم
تا روجانماز ایستادم نماز بخونم تمام بدنم بی حس شد...یاد اون حرفهایی افتادم که نه العیاذبالله منکر خالقم شده بودم..زدم زیرگریه انقدر گریه کردم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدام بلند شد شوهرم بیدار شد گفت چی شده نصف شبی اتفاقی افتاده ؟من ترس و وحشتی که داشتم از خواب و گناهم گفتم اره بدبخت شدم گفت چی شده ؟ خوابم رو برایش تعریف کردم ولی باورش نمیشد...
حقم داشت برای هرکسی قابل باور نبوداونم کسی که از خدا دور بود..
گفت بایدخوشحال باشی اگه راست میگی...خوابید ولی من خوابی برام نموند تا صبح گریه و توبه و استغفرالله کردم که خدا منو ببخشه... صبح شد و به حامد زنگ زدم بهش گفتم همچین خوابی دیدم میتوانی برای کاک امیر تعریف کنی و معنی و تفسیر سوره و آیه‌ها رو برام بگه... خدا جزای خیرش بده کاک امیر همیشه ناجی ایمانم بود...
گفت معنی و تفسیرش ایمان است که بازم بهت بخشیدن باید صبور باشی الله متعال بودنش را به تو ثابت کرده... کاک امیر اصلا خبر نداشت منِ روسیاه شرمنده الله که منکر الله شده بودم
شمارم رو از حامد گرفت بهم زنگ زد با تعجب سلام کردم ؛ گفتم کاک امیر چطور شده بهم زنگ زدی؟
گفت خواهرم نها از اون روز این خواب رو دیدی یه لحظه نمی‌تونم فکرت رو از سرم بندازم...چطور همچین خوابی دیدی بی دلیل نیست؟؟ با شرمندگی اشکام که دیگه به صورتم عادت کرده بودن سرازیر شدن براش تعریف کردم فقط می‌گفت استغفرالله...
بعد گفت خوشا به سعادتت الله متعال شیطان ملعون رو ازت دور می‌کنه تو باید بیشتر از همه بنده هاش شکر گذارش باشی خیلی بهت لطف داره... گفت سعی کن کلاس های قرآن بیای منم گفتم به خدا شوهرم نمی‌گذارد اونم می‌گفت برای هدایتش دعا کن منم همین کار می‌کردم
ولی بعضی آدمها اصلا نمتوانند قابل هدایت باشن....یه روز شوهرم اومد خونه و بازم دعوا... سر مواد کشیدنش بود هر چی باهاش حرف می‌زدم حالی نمیشد ؛ شروع کرد به زدنم با مشت و لگد...تبسم یه گوشه گریه می‌کرد می‌گفت بابا توروخدا مامانم رونزن...اومد جلوی دست و پای پدرش اونم ولم کردتواتاق خواب بودم گریه می‌کردم فقط می‌گفتم خدا حقم رو ازت بگیره اونم شروع کرد به کفر کردن طوری کفر می‌کرد که تمام بدنم می‌لرزید...
یه لحظه از شدت ترس و خشم خداوند و ناراحتی عصبی بودم گفتم خدا لعنتت کنه مانند شیطان...(هر چند که این حرفم جایز نبود) فکر نمی‌کردم صدام رو بشنوه موهام رو صورتم ریخته بود ندیدمش از پشت موهای سرم گرفت با تمام قدرت سرم رو به زمین کوبید...

#ان‌شاءالله‌ادامه‌دارد.....
https://t.me/dastan_roman_aslame
613 views07:18
باز کردن / نظر دهید
2022-08-29 09:17:08 #نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

# قسمت_بیست_و_هفتم

بازم مثل همیشه دردهام بیشتر و بیشتر شد حامد گفت مامان بابا توافقی ازهم جدا شدن.. نمی‌دونستم برای مامانم خوشحال باشم یا ناراحت چون می‌دونستم زندگی سخت تری در پیش داره..همیشه تو دعاهام برای مامانم دعا می‌کردم که هدایت بشه می‌دونستم از پدرم جدا بشه میتونه لذت_ایمان رو ببره...
انتخاب خواهر و برادر هام رو دادن دست خودشون که پیش بابام بمونه یا پیش مامانم...همه شون مامانم رو انتخاب کردن بابام رفت برای خودش یه خونه اجاره کرد البته برادرهام بزرگ بودن می‌تونستن خرج خانواده رو بدن...
ولی زندگی من بخاطر جدایی بابا و مامانم سخت تر شد طعنه و تشر شوهرم و خانواده‌اش شب و روز منوعذاب میداد به الله هر کی حرف می‌زد قلبم درد می‌گرفت...
بیست روزی از بچه دارشدنم می‌گذشت یه روز صبح که هنوز خواب بودیم صدای ‌گوشی شوهرم بلند شد شوهرم بیدار شد گوشی رو برداشت جواب داد صدای یه زن بود می‌گفت کجایی چرا نمیایی اونم همش می‌گفت الو الووو صدات نمیاد بعدش قطع کرد؛ منم خودم رو به خواب زده بودم که نفهمه بیدارم تو جاش بلند شد رفت طرف آشپزخونه گوشی رو گذاشت رو اُپن...
صدای گوشیش خیلی زیاد بود حتی نمی‌دونست چطوری از گوشی استفاده کنه سوادش خیلی کم بود هر چی براش هم توضیح می‌دادم یاد نمی‌گرفت بازم گوشیش زنگ خورد فورا جواب داد که مابیدار نشیم بازم همون زن بود بدون هیچ شکی شنیدم؛گفت چرا نیومدی منتظرتم جلوی بنگاه ایستادم خیلی منتظرت بودم اونم گفت باشه الان میام جایی نرو اونم کمی قربون صدقه شوهرم رفت و قطع کرد...
قلبم از جا داشت کنده میشد تو دلم گفتم خدایا دیگه نه نمیتونم خیانت رو تحمل کنم با بدبختی باهاش زندگی می‌کنم اون با زنهای دیگه باشه نمیشه؛ نتوانستم خودمو بگیرم بلند شدم گفتم کی بود بهت زنگ زد؟گفت دوستمه زنگ زد برم معامله یه خونه براش انجام بدم منم گفتم این دوستت مرده یا زن گفت مرده زن کجا بود؟
من با عصبانیت گفتم بی_وجدان خودم صدای زن شنیدم چرا دروغ می‌گی گفت نه تو حساسی داری بهم تهمت میزنی اون زن نبود...من ازخودم مطمئن بودم که زن بود بدون هیچ شکی قسم خوردم که با گوشهای خودم صدای زن رو شنیدم بهم گفت ببین مسلمانا همینجوری شب و روز نماز می‌خونن ولی همیشه دنبال تهمتن تو داری بهم تهمت میزنی من به جای تو باشم دیگه نماز نمی‌خونم...
فقط مسخره کرد گفتم تو جرئت داری قسم بخور بگو زن نبود بدون هیچ ترسی قسم به اسم الله خورد وای سبحان الله چطور میتونست به این راحتی قسم بخوره...یه درد دیگه به دردهایم اضافه شدن بدبختی هایم انگار تمومی نداشت مونده بودم چکارکنم با دوتا بچه بیشتر از این عذاب می‌کشیدم که اون با زنان بدکاره باشه لمسشون کنه و بعد خودم یا بچه هام رو لمس کنه عذاب می‌کشیدم و فقط کارم شده بود گریه؛
خانواده شوهرم از یه طرف که هر روز با بهانه ای عذابم میدادن؛ اول می‌گفتن تو اجاقت کوره درخت بی ثمر را باید ببری پرت کنی الان که پسر دار شدم با پسر دارشدنم عذابم میدانن می‌گفتن نها دیگه پسر دارشده دیگه بر سر هممون سلطنت می‌کنه به جاری های دیگه‌ش تشر میده که من پسر دارم اونا ندارن...
وایییی خدایا چکار کنم از دست این قوم؟ دیگه ازخیانت های شوهرم مطمئن شده بودم چندی نگذشت فهمیدم داره مواد هم مصرف میکنه...هرچه دعوا کردم هر چی ازش تمنا می‌کردم که بخاطر بچه‌ها هم بود دست از این خانمان سوز برداره ولی بیشتر به طرفش می‌رفت...
مدتی گذشت فشارروحی و جسمیم بیشتر شد بازم افسردگی سراغم اومد یه نا امیدی وحشتناک و افسردگی بعد از زایمان با دردهام آغشته شد بیشتر داغونم می‌کرد.. نماز عصر بود وضو گرفتم نمازبخونم با ذهن آشفته ای که داشتم نماز شروع کردم تو فکر خیانت و گذشته‌ام بودم یه دفعه احساس کردم قلبم هیچ حس و رحمی نداره سبحان الله به خودم گفتم من دارم برای کی برای چی نماز میخونم..؟
شاید حق با پدرم باشه کسی نباشه براش سجده کنم..(استغفرالله برایم دعا کنید که خدا این گناه بزرگم را ببخشه)با خودم گفتم شاید اصلا العیاذ بالله خدایی نباشه که حقم رو از اینا بگیره شاید عذاب قبری و جهنمی نباشه؟ باید خودم دست بکار بشم انتقامم را بگیرم و به زور نمازم رو تمام کردم...
با این که ایمانم را از دست داده بودم ولی واقعیتش از ته دلم می‌دونستم که خدا با منه ولی از شوک های عصبی که پیدا کرده بودم دچار لغزش در ایمانم شده بودم...
وقتی نمازهام به زور میخوندم گریه می‌کردم می‌گفتم من این مدت به امیدخدا زندگی کردم تنها همدم و همرازم خدا بود اگه خدا هم العیاذبالله دروغ باشه وخدا فقط تو تخیلاتم باشه وایییی چی داره به سرمیاد...حالم بد بود گریه های من تمومی نداشت یه شب با ناراحتی و دلتنگی زیادی خوابیدم...

#ان‌شاء‌الله‌ادامه‌دارد.....

https://t.me/dastan_roman_aslame
906 views06:17
باز کردن / نظر دهید
2022-08-28 13:04:34 #نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

#قسمت_بیست_و_ششم

قرآن درمانی خوبی داشتم ‌و خیلی بهتر شدم... تبسم هشت ساله و کلاس دوم بودمنم ۲۲ سالم بود انقدر زیر فشار حرف‌های خانواده شوهرم بودم برای پسر دار شدن آخرش تصمیم گرفتم که بچه دار بشم...یه روز درحال نماز خوندن بودم سجده رفتم خود به خود تو ذهنم یه پسر خوشگل در حال نمازخوندن می‌دیدم...
تو دلم گفتم شاید مال اونه که انقدر زیر فشاره طعنه خانواده شوهرم هستم... نمازم تموم کردم از خدا عفو خواستم که تونمازم اینجوری ذهنم آشفته شد نشستم پای دعا کردن از خدا خواستم یه پسر بهم عطا کنه منم به الله قول دادم که تربیت راه الله کنم فدای راه الله کنم...مدتی نگذشت باردار شدم
بارداری خیلی سختی بود پسرم مثل تبسم نُه ماه تموم نکردم... ۱۵ روزی مونده بود ۹ پر کنم دردم شروع شد خیلی سخت رفتم بلوک زایمان قبولم نمی‌کردن می‌گفتن به تاریخ خودت و سنوگرافی پانزده روز مونده به زایمان... با هر بدبختی بود قبولم کردن...
پرستارها برخورد خیلی بدی با مریضا داشتن خیلی اذیتم کردن بچه ام به دنیا نمی‌اومد خیلی سخت بود گفتن یا باید عملش کنیم یاباید دکتر مَرد فلان دکتر بیاریم تا بچه اش رو به دنیا بیاره... ازم سنوگرافی گرفتن گفتن نمیشه عملش کرد ؛ رفتن دکتر مَرد آوردن بالای سرم منم ملافه سبزی که کنارم بود روی خودم کشیدم
درد می‌کشیدم دکتر خواست معاینه ام کنه نذاشتم گفتم اون مرده نمیشه... ماماها گفتن اگه نزاری خودت و بچه‌ات میمیرید گفتم بمیرمم نمیزارم دکتر مرد بهم دست بزنه دکتره گفت من محرمم من با صدای گرفته انقدر جیغ زده بودم گلوم درد می‌کرد گفتم وقتی محرمی که دکتر زن کنارم نباشه یا تو بیابانی چیزی باشم... هر چی اصرار کردن جواب ندادم دکتره گفت خوب ولش کنید خودش دوست داره بمیره ولم کردن...
ولی داشتم میمُردم از سر لج حتی نمی‌اومدن سرکشیم کنن یه لحظه احساس کردم خوابم میاد دردمم آروم شد دلم خواب عمیقی می‌خواست یه نظافتچی نزدیکم بود داشت تختم رو تمیز می‌کرد حالم رو دید دکترها رو صدا زد گفت این داره میمیره...
گفتن نترس هیچیش نمیشه بازم صدام زد به خدا داره میمیره یکی از ماماها اومد گفت چته؟ دیگه هچی نفهمیدم تو اون حال بیهوشی تو یه باغ بودم با تبسم بازی می‌کردم بین درخت ها دنبال تبسم می‌دویدم هر دوتا می‌خندیدیم که یه نفر رو کنار خودم احساس می‌کردم که فقط نصف بدنش رو دیدم گفت بیدار شو دوباره صدام زد گفت بیدار شو وقت خواب نیست هنوز کار داری وقتت نرسیده...
یه دفعه دقیق نمیدونم زنجیر بود یا تسبیح تند با قدرت زد رو پام از درد جیغ زدم یه دفعه نفسم بالا اومد چشمام رو باز کردم چند تا دکتر بالای سر خودم دیدم که داشتن با دست بهم شوک قلبی می‌دادن یه ماسک رو دهنم گذاشته بودن
گریه کردم گفتم چرا اینجور منو زدید؟ مگه چکارتون کردم؟ گفتن فقط بهت سیلی زدیم بخاطراینکه ایست_قلبی داده بودی اگر این کارو نمی‌کردیم به هوش نمی‌اومدی من گفتم نه شما با زنجیر رو پام زدید گفتن نه نزدیم به خدا فقط سیلی زدیم...
ملافه رو روی پام برداشتم گفتم ببینید منو زدید؛ وقتی ملافه رو برداشتن جای اون چیزی که شبیه رنجیر بود روی پام افتاده بود و قرمز شده بود هم ورم کرد بود...دکترا با تعجب بهم نگاه می‌کردن هیچی نگفتن دیگه اون لحظه ولم نکردن کمکم کردن تا بچه ام به دنیا اومد.. اونم چه بچه ای یه پسر تپل کله گنده که خیلی خوشگل بود...
نافش رو نبریدن بهم دادن بغلش کنم من زود ازشون گرفتم دستم را روی گوشش گذاشتم نزدیک خودم کردم دستم به آرومی برداشتم تو گوشش اسم الله بردم همون موقع تشهد تو گوشش خوندم گفتم تو یه مسلمانی فرزند من ، منم تورو فدای راه الله کردم پس ثابت_قدم باشی پسر گلم گریه ام گرفت بوسیدمش رو سینه ام گذاشتمش....
وقتی وزنش کردن چهار کیلو و دویست گرم بو ؛ تنها خوشی که تو زندگیم تجربه کرده بودم دو بار بود یکی دنیا اومدن تبسم دوم به دنیا اومدن پسرم محمد خیلی خوشحال بودم انگار تمام دنیا مال من بود...
چند روزی از بچه دار شدنم می‌گذشت که حامد بهم زنگ زد خبرخیلی بدی بهم داد ولی انتظارش رو داشتم برام سخت بود ولی دیگه هیچ کار نمی‌توانستم انجام بدم...

#ان‌شاء‌الله‌ادامه‌دارد.....

https://t.me/dastan_roman_aslame
1.1K views10:04
باز کردن / نظر دهید