Get Mystery Box with random crypto!

#نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی... #قسمت_سی‌ام یه همسایه جدید نزد | 🌺داسـتان و رُمـان های اسـلامـے🌺

#نها_دختری_از_تبار_بی‌کسی...

#قسمت_سی‌ام

یه همسایه جدید نزدیک خونه‌مون تازه اومده بودن دو تا دختر و یک پسر داشتن دختراش خیلی محجبه و مودب بودن...هر کسی‌که میدیدم که محجبه باشه یا قرآن می‌خونه و یا از الله سبحان می‌گفت دوستش داشتم...
همیشه گدایی دوستیش را می‌کردم این همسایه عزیزم خیلی مومن بودن وایی خدایا کاش یک بار دیگه می‌شد می‌دیدمشون ؛ با مادر خانواده حرف زدم خیلی آروم و بامحبت بودن درباره دین باهاش بحث کردم... از توحید برام می‌گفت دخترهاش رو می‌فرستاد خونه‌مون تا به منو تبسم قرآن یاد بدن روزهای زیبایی بود...
سوره بقره رو کامل یاد گرفتیم یه روز دختر کوچیکش دانشجو بود باهم درباره عقیده حرف زدیم ازش یه سوال پرسیدم که این شیخ ها اگر کارشون اشتباهه پس چطور میتونن مثلا شیشه بخورن یا تیغ و یا کارهای غیر عادی بکنن؟
گفت همش دروغه و این کارها اصلا ربطی به اسلام ندارد و نه رسول‌اللهﷺ و نه اصحابشان هیچ کدامشان تیغ نخوردن و از این کارهای غیر_عادی انجام ندادن...
گفتم یه دلیل محکم می‌خوام که راضی بشم اون هم از قرآن آیه های توحیدی گفت و با معنی و تفسیر که شرکه و شریک قراردادن برای الله است... با خودم گفتم خب از قرآن دلیل محکم تری پیدا نمی‌کنم...
باز هم خواب دیدن هام شروع شد خیلی خواب های وحشتناکی میدیم... دوست نداشتم تو خونه ماهواره داشته باشیم از فلیم های ماهواره بدم میومد مدتی با شوهرم سر ماهواره دعوا داشتیم ولی هیچ کاری نتونستم انجام بدم...یواش یواش خودمم به فیلم های ماهواره عادت کردم و به راحتی فلیم هایی که مردم را منحرف می‌کرد و پر گناه بود نگاه می‌کردم...
حتی حدی رسیده بود تکرار سریال های جم_تی_وی رو هم می‌دیدم عصر بود صدای اذان عصر رو شنیدم یک لحظه به خودم اومدم که سبحان الله بخاطر یه فیلم نماز ظهر یادم رفته... وایی از خودم خیلی بدم اومد بلند شدم نماز عصر خوندم هرکاری کردم از شرمندگی در مقابل الله نتونستم نماز ظهر قضا بخونم...
تلویزیون رو خاموش کرده بودم کنار جانمازم خوابم برد الانم نمی‌دونم اون لحظات خواب بودم یا بیدار ولی خودم احساس می‌کردم بیدارم یه نفر دیدم از اتاق خوابم اومد بیرون فقط نصف بدنش رو می‌دیدم با لباس بلند سبز اومد نزدیکم پایین لباسم رو گرفت تند تکان داد و مُشتی زد تو چشمم من فریاد زدم دستم را روی چشمام گذاشتم گفتم وای چشمام کور شدن اخ چشمام کور شدن...گفت به درک که کور شدن بدبخت... چشمی که مرتکب گناه بشه بهتره که کور باشه
سبحان الله فهمیدم که بازم گناهانم را بهم نشون می‌دادن خواستم توبه کنم تو خواب لال شدم دو نفر اومدن دستانم رو گرفتن و روی زمین می‌کشیدن منم می‌گفتم کجا منو می‌برید؟ گفتن می‌بریمت حضور الله که توضیح بدی که چشمانت را به تو داده که باهاش زندگی کنی زیبایی نعمت دنیا رو باهاش ببینی ولی تو امانت الله را ضایع کردی...
گفتم ببخشید غلط کردم دیگه تکرار نمی‌کنم گفتن تازه دیر شده این همون روزی است که الله بهتون وعده داده که توبه هاتون هیچ فایده ای نداره... گفتم فقط یه بار دیگه زنده ام کنید به الله قسم توبه می‌کنم و تکرارنمی‌کنم گفتن تو تازه مُردی وقتی زنده بودی میتونستی توبه کنی گناه نکنی فایده ای نداره... باید تاوان گناهت را بدی
باوحشت فقط گریه می‌کردم خودم را عقب می‌کشیدم ؛ یه لحظه حرفی یادم اومد شنیده بودم که اگر به خدا قسم بدی بهت فرصت دوباره میدن... گفتم شما را به عظمت و بزرگی رحم الله قسم میدم این بار عفوم کنید دیگه تکرار نمی‌کنم...
سبحان_الله دستهایم رو ول کردن و از خواب پریدم یه لحظه تند نفس کشیدم دست و پاهام بی حس بودن صدای تپش قلبم که انگار تازه به تپش افتاده بود را شنیدم دست و پاهام را نگاه کردم کبود کبود شده بودن انگار واقعا مُرده بودم بهم فرصت دوباره دادن... بازم منِ گناهکار شروع کردم به توبه کردن و بازم شرمنده الله....

#ان‌شاء الله‌ادامه‌دارد.....
https://t.me/dastan_roman_aslame