Get Mystery Box with random crypto!

" دو خط شعر "

لوگوی کانال تلگرام dokhat_sher — " دو خط شعر "
لوگوی کانال تلگرام dokhat_sher — " دو خط شعر "
آدرس کانال: @dokhat_sher
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 7.65K
توضیحات از کانال

#مولانا‌علی💙
کلاف شعر دارم،
سالها کارم غزل بافی‌ست
دراین بازار آشفته،
علی تحسین کند کافی‌‌ست
💠اینستاگرام :
http://instagram.com/dokhat_sher
❤️ کانال اشعار دیگر:
@JenabeMajnoon

Ratings & Reviews

3.50

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-08-08 03:50:36
چه مهجوریّتی را داشت بر عالم نشان می‌داد
کتاب الله در گودال زیر نیزه جان می‌داد
3.2K viewsalireza arbab, 00:50
باز کردن / نظر دهید
2022-08-08 02:13:10
عیب خنجر نیست ابراهیم! مقتل را بخوان
از قفا باید ببری حلق اسماعیل را
@DoKhat_Sher
3.0K viewsalireza arbab, 23:13
باز کردن / نظر دهید
2022-08-07 18:46:36
الله اکبر...
3.1K viewsalireza arbab, edited  15:46
باز کردن / نظر دهید
2022-08-07 17:22:14 نزديک مغرب است
خدایا چه می شود؟؟؟
3.0K viewsalireza arbab, 14:22
باز کردن / نظر دهید
2022-08-07 12:21:27 قُل هُوَاللهُ اَحَد
دور باشد از جنابش صدهزاران چشم بد

صورتش چون قرص ماه
آنقَدَر زيباست حتي ماه ورزيده حسد

قامتش سروي بلند
پيش پايش خم نمودند سرو ها سر تا ابد

اوست شاه علقمه
آب كُرنِش كرده رو در روي او زانو زند

حسرتي بر قلب نَهر
مانده تا از آن لبي را شاه علقَم تر كند

گشته پا بوسش فرات
حضرت ساقي زده بر سينه او دست رد

مشك را پُر ميكند
او به اصغر قول داده بَهرِ او آب آورد

شمر راهَش را گرفت
با سپاه بيشماري راه سقا كرده سَد

هر كه دارد ميل مرگ
در مصافش آيد و عباس گردن ميزند

قلب لشگر پاره شد
آنقَدَر افتاد سر ها، دشمنش بيچاره شد؛

باز هم سر ميرسد
سوي ميدان از براي بار آخر ميرسد

هر زماني آمده
خصم او پنداشته از دور حيدر ميرسد

يك نفر فرياد زد
زود بُگريزيد، عباس دلاور ميرسد

باز دريا فتح شد
سوي خيمه باز با مشكي مُعطر ميرسد

حيف اما بين راه
تير ها دنبالش از هر سو مكرر ميرسد

ميكند از تن جُدا
تيغ تا بر بازوانِ ميرِ لشگر ميرسد

ماه مي افتد زمين
تا عمود آهنيني بر روي سر ميرسد

رفته بود همچون عقاب
جانب ميدان ولي اينبار پرپر ميرسد

ناله زد «أدرِك أخيٰ»
با قد خم شاه بر نعش برادر ميرسد

مات و حيران مانده است
باورش سخت است علمدارش به خاك افتاده است؛

دل بُريدن مشكل است
دل زِ سردار و زِ تكيه گاه كندن مشكل است

با دو چشمي پُر زِ اشك
تير از چشم قمر بيرون كشيدن مشكل است

كامَش از خون پُر شده
از دهانش لخته هاي خون زُدودن مشكل است

ديده او را فاطمه
مادرش را اين پسر اينگونه ديدن مشكل است

سخت شد كار حسين
پيكري صد چاك را تا خيمه بردن مشكل است

داغ ديده پُشت داغ
مرد را غصه به اين اندازه خوردن مشكل است

خسته و درمانده است
چون پناه خويش بر صحرا سپردن مشكل است

بي قمر گشته حسين
بعد از اكبر باز هم خونين جگر گشته حسين

شاعر: #علی_حسین_مردی

@DoKhat_Sher
3.2K viewsalireza arbab, 09:21
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 22:21:36 پیغام کربلا به نجف برد جبرئیل
یا مرتضی علی قمری داشتی چه شد ؟ 
3.0K viewsalireza arbab, 19:21
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 22:00:31 دست را انفاق کردی ؛ برکتش تکثیر شد
پس خدا هم ریخت بر دامان تو بسیار ، دست
3.0K viewsalireza arbab, 19:00
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:59:10 دل بـــه دریـــا زد و دریـــای دعا پشـــت سرش
یـارب او را بـــه سلامـــت برســـان از ســـفرش

مـــاه اگـــر رفـــت کواکـب هـــمه سـرگردان اند
مـــاه رفـــت از حـــرم و اهــل حـــرم منتظرش

عهد کـــرده ست و مـهم نیست اگر در مـــیدان
لشـــکری عهد شـــکن حلقه زند دور و برش

چه تـــرک ها کـــه عـــیان بود به روی لـــب او
چه شـــررها که نهان شــعله کشید از جــگرش

آســـمان تـــیره شـــد از تـــیر بـــه آنـــی، امـــا
این علمدار حسـین است، چه باک از خطرش؟

دسـت عــباس در آخـــر گـــره از کـــار گـــشود
کـــه یـــدالله عــلی بـــوده و این هم پســـرش

دســـت در آب فـــرو بـــرد و خـنک بـــودن آن
آتــــش بـــیشـــتـری زد بـــه دل شـــعـله ورش

گفت ای آب تو اینجایی و عالم تشنه است؟
غرق در جوش و خروشت شده ای! کو ثمرش؟

خاک هم خاک به سر ریخــت از آهی که کشید
آب هـــم آب شـــد از دیـــدن چشـــمان تـــرش

آمـــد از علقمه بـا دســـت پـــر امـــا افســـوس
چـــه امـــید اســـت بـــه دنـیا و قضا و قدرش

رفـــت از دســـت دو دسـتش، مگر از پا افتاد؟
گـــفت ای نفــس غمی نیست به دنـدان ببرش

از چه خم شد؟ به گــمانم که کمی چشمانش...
ناگهان آه‌...چـه گـویم کـه چـه آمـد بـه سرش؟

حکم جان داشت در آن غائله آن مشک، چطور
آن ســر و چشــم و دوتا دست نگردد سپرش؟

چـــه غـــریبانه زمـــین خورد به یاری حســین
چـــه دلـــیرانه وفـــا کـــرد بــه عــهد پـــدرش

آســـمان تـــاب نیـــاورد و ز غــم خـــون بارید
چــون که می دید چه ها کرده زمین با قمرش

آبـــرو یـــافـــت ابالفضـــل اگـــر از مــادر خود
بـــر جـهـــان فخــر کــند ام بنیـن بـــا پســرش

یـــا اخـــا گـــفت ولـــی بی رمـــق و آهـســـته
مــی رود بـــاد بـــه خـــیمه برســـاند خـــبرش

شاعر: #سید_جعفر_حیدری

@DoKhat_Sher
3.1K viewsalireza arbab, 18:59
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 21:57:50
مادرت گفت که تا آخر عمرت عباس
مِنّتِ خادمی ِ محضر ِ ارباب بکش
دست در رود ببر، آب رویِ آب بریز
باز سقایی ِ خود را به رُخ ِ آب بکش
@DoKhat_Sher
2.7K viewsalireza arbab, 18:57
باز کردن / نظر دهید
2022-08-06 19:05:52 دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
آوردَمت به نزد دهان تا بگویمت
بشنو که العطش رسد از خیمه‌ها به گوش
2.7K viewsalireza arbab, 16:05
باز کردن / نظر دهید