دلم ز خیره سریهای روزگار شکست نگارخانه ی عیش مرا حصار شکست شکست قدر مرا، شور وشوق بوس و کنار غرور موج همانا که در کنار شکست چه شد بهار جوانی که سرخوشی ها داشت مرا خمار تمتع، در آن بهار شکست زخشت میکده ، باشد که بشکند سرشیخ که طعنه اش ، دل رندان میگسار شکست دهان شکوه ی من سخت بسته بود، ولیک ز دستبردغم، این قفل استوار شکست هوای یار و دیارم، ز سر نشد ، هرچند دلم ز فرقت یار وغم دیار ، شکست زیاد من نرود لحظه های صحبت دوست اگرچه عهد مرا، خود، به یادگار شکست ز تندرستی من، رنج حادثات ،نکاست که سخت ، پشت مرا بار انتظار شکست رواج کار فضیلت ، طمع مدار (ادیب) کنون که رونق بازار اعتبار ، شکست