2023-02-07 19:24:58
بَررویِنـــ ــوتهاےِپیانوپامیگُذاشت
وبالَبخندیمَخلوطبارنگبَنَــ ـــنفشبهسَمتآسمانمیرفت...
گویینــ ــوریازجِنسعشقاورافرامیخواند...
دَستانَشرابهسَمتنوربُرد،احساسیوَصفنَشُدنیدرسراسروجودشپُرشُد...
همهچیزرنگےبود...
گوییخورشیدبهجاینورعِشقومِهربانےبهجهانمیفرستاد...
غَمےوجودنداشت...دُختربیشتربهنورنزدیکشد...
فقطکمیبااوفاصلهداشت...
ناگهانصداییدرگوشدخترپیچید...صداییدلخراش...چشمانشرابازکرد...چیزیازآنرنگهانبود...همهجاتاریکبود...گوییعشقمعنایینداشت...همهچیزخاکــِسترےبود...همهچیزجزقَلـــ ـــبدختر...حتیخاکستردنیاهمنمیتوانستبرقلبدختربشیند...
••آری؛دنیاخاکــِسترےست،نهسیاهمطلقاستونهسفیدمطلق،ترکیبیازآندوست••
••میمـ›حـِ❥
187 viewsedited 16:24