Get Mystery Box with random crypto!

#مثل_نویسی در مورد : از تو حرکت از خدا برکت در روزگ | کانال انشا

#مثل_نویسی در مورد : از تو حرکت از خدا برکت

در روزگاران قدیم فردی به نام نصرالدین که فردی ناشک بود و شغل او رانندگی بود در شهر تهران زندگی می‌کرد.
او و همسرش یک سالی بود که صاحب فرزند شده بود نصرالدین از مردم شنیده بود که خداوند روزی رسان است و هیچکس گرسنه نمی‌خوابد حتی نان خشکیده‌ای هم که باشد می‌خورد و سرش را به روی زمین می‌گذارد.
نصرالدین هر روز با ناشکری از خواب بیدار می‌شد و از روزی که این مسئله بین مردم به اشتباهی رواج پیدا کرده بود نصرالدین دیگر صبح‌ها از خواب برنمی‌خاست که برای ان روز کار کند در خانه می‌خوابید که خداوند روزی آن را بدهد به هر طریقی که هست در یکی از روزها همسر او از دست نصرالدین کلافه شده بود و به او گفت این هم وضع زندگی ما هست این چه زندگی هست که برای من و بچه‌ام درست کردی که ما به نان شبمان محتاج هستیم در این حین کودک به گریه افتاد و شروع به سر و صدا کرد نصرالدین با شرمندگی گفت خوب من که روزی نمی‌دهم این خدا هست که روزی من را فراموش کرده است. همسر او که از این خرافات به دور بود و این خرافات را قبول نداشت به او گفت هر کاری که می‌خواهی انجام بده من که از این خانه می‌روم نصرالدین تنها با ناراحتی به کنار دیوار تکیه داد و به فکر فرو رفت که خدایا چرا روزی من را نمی‌دهی و هزاران گلایه و شکایت‌های دیگر چند لحظه‌ای به فکر فرو رفت بعد از آن تصمیم گرفت که لباس‌های خود را به تن کند و پیاده به راه بیفتد. طراح بندگان خدا را می‌دید که هر کدام با مشقت و سختی بسیار کار می‌کنند تا شکم زن و بچه اش را پر کند بعد از چند دقیقه‌ای که پیاده راه می‌رفت فردی فقیر را دید که با لباس‌های نابسامان و چهره آلوده به خاک و خون را در کنار جدول دید که روی زمین نشسته است با دستان آلوده غذایی را که مردم به او داده بودند را با گرسنگی بسیار می‌خورد. نصرالدین در کنار او نشست و به او گفت: چگونه خداوند روزی تو را می‌دهد من چرا هیچ روزی ندارم نزد خداوند.
فرد فقیر با تاسف و ناراحتی بسیار به نصرالدین گفت در سر جاده می‌ایستم و اسفند دود می‌کنم افرادی هم که می‌خواهند شیشه های ماشینشان را پاک می‌کنم. تا پول کمی برا غذای روزم بدست آورم.
که در حال پاک کردن شیشه‌ ی ماشینی بودم که زمانی که تمام شد ماشین رفت و ناگهان موتوری از پشت آن ماشین با سرعت به من زد. و من پرتاب شدم یک متر بعد از آن ماشین، نصرالدین با نارحتی از او پرسید حالت خوب است الان؟! یا اینکه به اورژانس نیاز داری؟!
فقیر جواب داد: طوری نشده ام فقط بدنم زخم شده است که آنها هم بعد از چند روز بهبود می‌باید. فردی بعد از اینکه من با زمین برخورد کردم من را به کنار جدول آورد و این غدا هم به من داد تا اینکه کمی ضعف من خوب شود و اگر توانستم بلند شوم و راه بیفتم ببینم شب کجا بخوابم!
نصرالدین متوجه شد خداوند روزی میدهد ولی در قبال کار کردن و فعالیت داشتن در هر کاری برای بدست آوردن مال حلال، نه اینکه دست به روی دست بگذاری و بنشینی در خانه تا اینکه خدا روزی تو را بدهد.
که ناگهان به یاد این ضرب المثل افتاد که مادرش در کودکی به او گوشزد می‌کرده است.
«از تو حرکت از خدا برکت»
بعد از چند دقیقه بطری آبی را با باقیمانده پولی که در جیب کتش بود خرید و به فقیر داد تا گلوی خویش را تازه کند.
و با ناراحتی و غم به خانه بازگشت و بر روی صندلی شکسته‌ی چوبی نشست و به فکر فرو رفت.
”برکت تنها نان درون سفره نیست نه!
برکت گاهی آدمیست که با بودنش در سفره‌ی قلبت مهر می‌کند ادامه‌ی زندگی ات را...“

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA