Get Mystery Box with random crypto!

#انشا در مورد : دلنوشته ای به مادر کجایی؟! واقعا دوس | کانال انشا

#انشا در مورد : دلنوشته ای به مادر

کجایی؟! واقعا دوست دارم بدانم کجایی؟ درخاطرت هست؟ به جزفرزندت چیزی دیگر را به یاد می آوردی؟
دراین جهان تمام حق مادران، مادری بوده وبس! از آسمان باران می بارید، مادر بودی ! اگرازکوهها برما سنگ می بارید بازهم مادر بودی!! هرچه اذیت می کردیم بازهم مادربودی!مواقعی که ازشدت غصه سرازیرمی شدندآن مرواریدهای غلطان بازهم مادر بودی! گرسنه بودی اما مادربودی!تشنه بودی اما مادربودی!شب بود،مادربودی!روزبود، مادربودی! آسمان و زمینم بودی!باران بودی،دریابودی،نگران ترین نگران هابودی اما بازهم مادربودی!
تابه خودت آمدی، یادت آمد که پیر شده ای! مادر جان تو هم یک روزجوان بودی،یکی از هزاران شمع سوزان بودی،اماحالاپیر وناتوان شدی!نمی دانی چه پیرباشی وچه جوان یکی از فرشته های نهان خداوند سبحان دراین کیهان هستی!
دلتنگ فرزندانی هستی که زندگی کردن رابه آنها آموختی! اماحالاسرگرم زندگی های خویشند! و تودر زندانی، زندانی بالقب های مختلف واسم های مستعار...شب ها را راحت می خوابند، بدون این که به یاد توباشند، تویی که شب بهترین قسمت روزت بودتابنشینی برای کودکت آوایی یا لالایی بخوانی،شب های مهتابی شب های عبادتت بود،اما عبادتی به شیوه خودت! شب های مهتابی پرده را کنارمی زدی وبه صورت کودکت که رد قرص ماه روی ان بود ،زل میزدی!درهرزمان، درهر مکان، درهرعیان ونهان فرزندانت برای تو همه چیز بودند،حتی گاهی تمام دین ودنیا وایمانت!.حالاکجایندآن فرزندان؟ راست گفته شاعر که: به کجا می رویم چنین شتابان...؟!
ازخدا برای این فرزندان فقط طالب سلامتی بودی وبس !یادت رفت آرزوهای خودت را،تمام آرزوهایت شده بود آرزوهایی که بچه هایت دوست داشتند.ازنبودشان احساس دلتنگی می کنی! اماجزصبرکردن دراین زمانه وحشتناک ،چاره ای نداری!!
خودت را آنقدر برای بچه هایت اسطوره ی مقاومت وفداکاری کردی که یادت رفت به خودت فکرکنی!رنگ آرامش رابه خود ندیدی!کسی سخن چشم هایت را نفهمید!کسی آواز دلت را باگوش هایت نشنید!کسی متوجه فریاد اشک هایت نشد،برسرت فریادکشیدندوکوه دلت را لرزاندند،فراموشت کردند واشک های چشمت برروی صورت غمگینت جاری شد .. اما ای مادر ،غمگین مباش که بعد از خداوندتومهربان ترین مهربان ها، بخشنده ترین ترین بخشنده ها،دوست داشتنی ترین دوست داشتنی ها وصبورترین صبورها هستی.
تو حلاوت بخش تمام تلخی ها،تو صدای ساکت درمیان فریادها، تولبخند آرام میان تمام بغض ها،تو غمگین ترین خنده روی این دنیا، تو روز روشن تمام شب ها بودی وهستی.
آنقدر به صورت فرزندت زل زدی و او را ستایش کردی که ازچین های صورتت غافل شدی اما بازوهم می‌شود تو را صدازد: زیباترین کمرخمیده و صورت چروکیده!
ومن اما چه تلخ
درآسمان خیال خویش
به دنبال قلبی سرخ
روزهاگشتم تا اینکه فهمیدم
گمشده‌ام در خانه‌مان بود
آری
او مادرم بود ...!

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA