Get Mystery Box with random crypto!

عرفان محمودیان

لوگوی کانال تلگرام erma_official — عرفان محمودیان ع
لوگوی کانال تلگرام erma_official — عرفان محمودیان
آدرس کانال: @erma_official
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 316
توضیحات از کانال

عرفان محمودیان / Erfan Mahmoudian
کانال رسمی عرفان محمودیان
شاعر
ترانه سرا
پیج اینستاگرام:👇
www.instagram.com/erma.official

Admin: @Erfan_mahmoudian

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها

2022-08-10 02:10:08
شعر
ارغوان
ما
زندگی
عشق
"بودن" و "هستن"
همگی تنها تر شدیم.
سایه ، کلمه شد...
یادش سبز
#سایه #هوشنگ_ابتهاج
@Erma_official
8.2K viewsErfan, edited  23:10
باز کردن / نظر دهید
2022-08-09 02:20:01 به دست هایت فکر کردم
وقت چیدن میوهء کال تابستان
وقت شکستن یک شاخهء خشک
وقت آویختن تنهایی ات بر تنهایی!
به دست هایت دور لیوان چای
به دست هایت نزدیک آتش
به دست هایت کنار صورتت در خواب
به دست هایت وقت خواندن شعر
به دست هایت کمی آن طرف تر از دست هایم.

به دست هایت فکر کردم...
و حالا
با لکنت راه می روم
پریدن از جوی آب می‌ترساندم
و خیابان مرا در خود گم می‌کند...
#عرفان_محمودیان

"برای پدربزرگ عزیزم که امروز به همیشه ها پیوست. یادش سبز "

@Erma_official
7.0K viewsErfan, edited  23:20
باز کردن / نظر دهید
2022-08-07 03:05:27 بر کدام جنازه زار می زند این ساز؟
بر جنازه یِ کدام مُرده یِ پنهان می گرید
این سازِ بی زمان؟
در کدام غار
بر کدام تاریخ می موید این سیم و پنجهء نادان؟

بگذار برخیزد مردمِ بی لب خند
بگذار برخیزد!

زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه یِ صافی
زاری بر لقاحِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراعِ بلندِ نسیم
زاری بر سپیدارِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکه یِ لاجوردینِ ماهی و باد چه می کند این مدیحه گویِ تباهی؟
مطربِ گورخانه به شهراندر چه می کند
زیرِ دریچه هایِ بی گناهی؟

بگذار برخیزد مردمِ بی لب خند
بگذار برخیزد!
#احمد_شاملو
از دفتر "در آستانه"
@Erma_official
907 viewsErfan, edited  00:05
باز کردن / نظر دهید
2022-07-30 23:01:50 پلنگی پشت خال هایش پنهان می‌شد
تا جنگل همچنان ترسناک باقی بماند
وقتی که درخت ها یک به یک
به زمین می افتادند
بدون هیچ دلیل قانع کننده ای!

درخت گردوی پیر
صنوبر خسته
کاج بیگناه و بیگانه
افرای بی فردا
و رود بی حوصله ای که
هرگز به دریا نخواهد رسید...

مبل، تخت، مجسمه
و کبریت آشپزخانهء ما
کاغذی که این شعر روی آن نوشته شده
و نامه ای
که موقع رفتنت ننوشتی
و روی میز -یک میز چوبی-
نگذاشتی!

اینجا
در این خانه
جنگلی هرچند بی شاخ و برگ برپاست
که پلنگ ترسیدهء غمگینی با خال و خیالی کمرنگ
در آن شاید زندگی
و به دست های تو
در زمان ننوشتن آن نامه
فکر می‌کند...
#عرفان_محمودیان
@Erma_official
1.6K viewsErfan, edited  20:01
باز کردن / نظر دهید
2022-07-19 12:30:33 تو را
تو را که هر غروب
و هر ابر تیره
و هر باران بی وقت و حوصله ای
غمگینت می‌کند؛
بگذار یکبار من
برای غمگین کردنت کاری کنم!
منی که
نه به اندازه‌ی غروب به آفتاب نزدیکم
نه به اندازه‌ی ابر وسیع
و نه به اندازه‌ی باران دریایی...
من مثل تنهایی
پر مدعا و البته شکننده ام!
و همین تو را به خندیدن
وادار خواهد کرد...
#عرفان_محمودیان @Erma_official
2.4K viewsErfan, 09:30
باز کردن / نظر دهید
2022-07-17 22:40:10 سالِ بد
سالِ باد
سالِ اشک
سالِ شک.

سالِ روزهای دراز و استقامت‌های کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری
سالِ خونِ مرتضا
سالِ کبیسه…

زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یارانِ گمشده آزادند
آزاد و پاک…

من عشقم را در سالِ بد یافتم
که می‌گوید «مأیوس نباش»؟ ــ
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.

زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک، خوب است.

من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سالِ بد دررسید:
سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا
سالِ تاریکی.
و من ستاره‌ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم.

تو خوبی
و این همه‌ی اعتراف‌هاست.
من راست گفته‌ام و گریسته‌ام
و این بار راست می‌گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشکِ من نخستین لبخندم بود.

تو خوبی
و من بدی نبودم.
تو را شناختم تو را یافتم تو را دریافتم و همه‌ی حرف‌هایم شعر شد سبک شد.
عقده‌هایم شعر شد سنگینی‌ها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمه‌اش را خواند مرغ نغمه‌اش را خواند آب نغمه‌اش را خواند
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست، بزرگ‌ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.

دلم می‌خواهد خوب باشم
دلم می‌خواهد تو باشم و برای همین راست می‌گویم

نگاه کن:
با من بمان!
#احمد_شاملو
از دفتر "هوای تازه"
@Erma_official
2.4K viewsErfan, 19:40
باز کردن / نظر دهید
2022-05-30 23:30:57 با اولین برف یکی از زمستان های نه چندان دور
آدم برفی ای درست کردم
در آغوش گرفتمش
و یک نفس به سمت انتهای زمستان دویدم
تا پرواز رنگارنگ پروانه ها را
در روزهای اول بهار
نشانش بدهم،
که ناگهان دیدم
زمستان
تا مرگ آخرین آدم برفی تمدید شده است!

آدم برفی
در آغوشم آب شد
و به زمستان برگشت!

یادم هست
که در بهار آن سال
تمام پروانه ها
مثل گوله های برف
سفید بودند...
#عرفان_محمودیان
@Erma_official
3.0K viewsErfan, 20:30
باز کردن / نظر دهید
2022-05-20 22:30:44 دانه ها را به محض جوانه زدن
از خاک بیرون می‌آورم
تا همیشه دانه بمانند ،
به درخت شدن فکر کنند
و نه درخت بودن!
سپس دانه ای تازه می‌کارم
و فکری تازه...

به‌شکل بی‌شکل زیبای "دوست داشتن"
و "داشتن"
به تو فکر می‌کنم!
نه می‌توانم و نه می‌خواهم
که این درخت نروییده اما همیشه زنده را
از خاک بیرون بیاورم!

ضربان نگاهت را
در رگ‌های سبز نیاز می‌شمارم
دانه ای تازه می‌کارم
دست های هم‌عطر ماه
و چشم های شب پوش ات را
می‌بوسم ،
به رسم ادب شاخه ای از تنم جدا می‌کنم
و در کنار پای تو می‌کارم.
به صدای روشن ساز ستاره هایت
گوش می‌دهم...

نقطهء آغاز سنگی شدن زمین را
نمی‌دانم
اما نقطهء آغاز و استواری آرزوها
کنار پای توست!
که آنجا
همراه دانه ها
نهالی رویاپوش در خاک نشسته است
با نیازی سبز در رگ‌های نگاه اش...
#عرفان_محمودیان
@Erma_official
2.5K viewsErfan, 19:30
باز کردن / نظر دهید
2021-11-28 11:51:03 از کودکی عادت داشتم
که خودم از انتهای خواب های بد
بیدار شوم
و دیگران مرا
از ابتدای خواب های خوب
بیدارم کنند!
به خواب های بی مزه
همیشه لبخند میزدم
این را خوب به خاطر دارم!

لباسی نو بر تن می‌کنم
زنگ خانه ام را می‌زنم
و خودم در را
به روی خودم باز می‌کنم
به مهمانی خود می‌روم
از مهمانم با تنهایی پذیرایی می‌کنم
و از تنهایی نجات میابم!

یادم هست یکبار مهمانی قبل از رفتن
به من گفت:
"تو شبیه هیچکس نیستی
جز عکس های کودکی ات
و همین تو را غمگین می‌کند!"

امروز در خبرها خواندم :
"اتوبوسی مسافرهایش را پیاده کرد و بعد
از شدت خستگی
در آغوش دره
تا همیشه
خوابید!"

امروز خبر ها از من خواندند:
"پسری شیشه های قطاری را
با پرتاب سنگ شکست
چرا که از دست یک هواپیما
دلخور بود!"

زنگ خانه به صدا در آمد
مهمان دارم.
پشت در ایستاده
این بار با لباسی نه چندان نو!
من جز یک سنگ باقی مانده از سنگسار قطار
که در جیبم است
در خانه چیزی برای پذیرایی از او ندارم
هرچند که مهمانم شاید شبیه کسی نباشد
اما غریبه نیست!

هواپیما به مقصد رسید
تو اما در همان قطار بودی
من اشتباه نکرده بودم
اما شرمنده ام
مثل همیشه!
مثل همیشه...

لبخند می‌زنم!

#عرفان_محمودیان
@Erma_official
3.5K viewsErfan, 08:51
باز کردن / نظر دهید
2021-11-07 10:52:55 از جدل مغرورانه ام با دست هایت کوتاه می‌آیم
تا مرا آهسته بچینی!
که پاییز است
و اگر به دست های تو تسلیم نشوم
هر بارانی که از راه برسد
می‌تواند مرا
مثل غمی رسیده و شیرین
از شاخهء درخت
بشوید و به زمین بیندازد!
#عرفان_محمودیان

@Erma_official
4.2K viewsErfan, edited  07:52
باز کردن / نظر دهید