2021-09-01 16:45:39
با سر انگشت برگ بزرگ گل رو نوازش کرد و جلوتر رفت .
*اینجا برای گل هات کوچیک شده بک ... باید به فکر یه گلخونه بزرگ تر باشیم *
بکهیون دست کش های باغبونیش رو از دستش بیرون اورد و با لبخند به گل و گلدون جدیدش نگاه کرد .
نفس عمیقی کشید و سمت همسر موفرفریش برگشت .
*هیچ وقت نمیتونم از اینجا دل بکنم چانیول ...هیچ وقت ...*
پسر که از علاقه بیش از حد همسرش به طبیعت با خبر بود به یک لبخند کوچیک اکتفا کرد .
حالا این بکهیون بود که به سمتش قدم برمیداشت . با دلتنگی توی بغل پسر قد بلند جا گرفت و سرش رو روی سینش گذاشت .
*چند روز دیگه سالگرد ازدواجمونه چانیول ...*
پسر روی موهای سفید بک رو بوسید .
*چی برای سالگردمون میخوای انجلم ؟؟*
بکهیون از قبل بهش فکر کرده بود ...
*یه کلبه ...*
ابروهای چانیول از تعجب بالا پرید .
*کلبه ؟؟چجور کلبه ای ؟؟*
پسر مو سفید چشماشو بست سعی کرد تصور کنه .
*یه کلبه درختی ... جایی که خورشید قبل از هرجای دیگه ای صبح ها روش بتابه ... یه مدت اونجا زندگی کنیم ... بدون اینکه با کسی ارتباط داشته باشیم ... دور از دنیای ادما ...*
چانیول لبخندی به افکار زیبای همسرش زد . بوسه دوباره ای روی موهاش کاشت و ازش جدا شد . برگشت تا مسیری که چند دقیقه قبل اومد رو برگرده . حالا این بکهیون بود که تعجب کرد
*چانیول ... کجا میری ؟؟؟!!*
با همون لبخند برگشت و به چهره متعجب انجلش نگاه کرد .
*میرم تا تدارک چیزایی که سفارش دادین رو فراهم کنم سرورم *
و بعد احترام سلطنتی از بکهیون دور شد ....
𖡋𖡻 ➳#chanbaek ➳#سناریو
➳#christ
┉┈┉┈┉┈┉┈┉┈┉
•≼T.me/exo_lovei ❞
97 views𝓚𝓪𝓰𝓪𝓶𝓲 ༒︎, 13:45