Get Mystery Box with random crypto!

کانال فصل تازه

لوگوی کانال تلگرام fasletazehgorgan — کانال فصل تازه ک
لوگوی کانال تلگرام fasletazehgorgan — کانال فصل تازه
آدرس کانال: @fasletazehgorgan
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 55
توضیحات از کانال

این کانال درباره خاطرات عبدالصمد مهیمنی می باشد.
جهت ارتباط با ادمین: abdolsamadmoheimani@

Ratings & Reviews

3.00

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها

2022-06-28 23:05:27
با تماس سازمان انتقال خون گرگان و اعلام نیاز فوری به فرآورده‌های خونی امروز بعد از چند ماه توفیق مجدد دست داد تا هشت واحد از پلاکت‌ خونم به بیماران نیازمند اهدا شود

این حرکت داوطلبانه کمترین عمل اجتماعی یک شهروند برخوردار از سلامتی، بمنظور بهبودی همنوعان بیمار است.

به امید سلامتی همه بیماران


عبدالصمدمهیمنی
هفتم تیرماه ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
157 viewsعبدالصمد مهيمني, edited  20:05
باز کردن / نظر دهید
2022-06-22 12:32:52 داستان یک نظرخواهی در کلاس مدرسه

عبدالصمدمهیمنی

اواخر سال تحصیلی ۱۳۵۷-۱۳۵۶ در آستانه دوازده سالگی دانش آموز کلاس اول راهنمایی مدرسه عنصری واقع در بازارچه نعلبندان گرگان‌‌بودم، کلاس ما انتهای سالن در کنار آبخوری با فاصله اندکی مقابل سرویس بهداشتی قرار داشت، گاهی سر و صدای کسبه بازارچه نعلبندان و رفت و آمد چرخ دستی‌ها و صدای اذان ظهر مسجد جامع در مدرسه و سر کلاس شنیده می‌شد.
در آخرین روزهای سال تحصیلی و دقایق پایانی کلاس علوم، معلم ما آقای محمودی خارج از درس صحبت‌های زیبا از تجارب خودش در ادامه تحصیل، اشتغال و آینده را برای ما داشت، با اینکه محمودی مانند برخی دبیران قدیمی خیلی سرشناس نبود اما آن روز با سخنان آموزنده حس خوبی به بچه‌های کلاس داد و در یک حرکت زیباتر از همه ی دانش‌آموزان درخواست کرد تا نظرشان را در مورد او بعنوان یک معلم و نوع تدریسش روی یک برگه بدون ذکر نام بنویسند.
همه بچه‌های کلاس که بیش از ۳۰ نفر می‌شدیم نظرمان را نوشتیم،
یکی از شاگرد اول‌های کلاس بنام گلدسته همه برگه‌ها را جمع و با تاکید آقا معلم قرار شد جلو تخته سیاه بایستد و نظرات را برای همه دانش آموزان با صدای بلند بخواند.
همه از اخلاق و رفتار آقا معلم تعریف و از نوع روش تدریس او راضی بودند ، برخی هم بجای اظهار نظر فقط اسم آقای محمودی را نوشته بودند، بجز یک برگه که متفاوت از همه بود!
و ضمن تشکر از زحمات آقا معلم با دست خط لرزان نوشته بود " آقا معلم سیگار کشیدن شما در انتهای کلاس کار خوبی نیست "
تنها نظر انتقادی همین یکی و آخرین نوشته‌‌ای بود که خوانده شد و بلافاصله هم واکنش تند و غیرمنتظره آقا معلم را در پی داشت!
از جایش بلند شد و در صدد پاسخگویی و توجیه سیگار کشیدنش در کلاس بر آمد!
رو به دانش‌آموزان گفت: چه کسی این را نوشته ؟
هیچکس جواب نداد!
مجددا گفت:
باهاش کاری ندارم فقط میخواهم قانع اش کنم.
یک به یک همه دانش آموزان کلاس را از جایشان بلند کرد و سوال می‌کرد:شما بودی؟
پاسخ همه بچه‌ها نه بود!
به نیمکت آخر در انتهای کلاس کنار پنجره رسید
تمام بچه‌ها سرشان را به عقب برگردانده و در حال تماشا بودند،از جایم بلند شدم و در حالی که عرق روی پیشانی‌ام نشسته بود، حرفی برای گفتن نداشتم!
آقا معلم بدون اینکه من را تنبیه یا تحقیر کند همزمان که کنارمن ایستاده بود، رو به من و خطاب به همه گفت: اگر دقایق پایانی و در آخر کلاس پشت سر شما و اینجا سیگارم را آتیش میزنم، پنجره را باز و دود سیگار را بیرون میفرستم‌، این سیگار کشیدن من برای شما که ضرری ندارد.
و مطالب دیگری را برای ما بازگو کرد که ربطی به موضوع نداشت، محمودی با کنترل و تسلط بر خودش، هم به من آرامش داد و هم سعی داشت با این استدلال سیگار کشیدن در کلاس را توجیه کند.
که خوشبختانه همه چیز بخیر گذشت.
سالهای بعد هر از گاهی آقای محمودی را ملاقات کرده‌‌ام، در دهه هفتاد که در پاساژ شیرنگی به شغل فرش فروشی مشغول بودم به تناوب به مغازه من مراجعه داشت از همان سالها ارتباط خوبی بین ما برقرار است، در این دو دهه اخیر که در خیابان مطهری جنوبی به کار لوازم خانگی مشغول هستم سالی یکی دوبار به مغازه من مراجعه دارد، دقایقی به حال و احوال و مرور گذشته‌ها می‌پردازیم، اما نه من و نه محمودی هیچگاه در مورد آن سال و آن روز نظر خواهی در کلاس اول راهنمایی در مدرسه عنصری تاکنون هیچگونه صحبت و حتی اشاره‌ای به آن موضوع نکرده‌ایم.
دلم میخواهد یکبار راجع به آنروز و آن کار زیبای نظر خواهی وی که در زمان خودش بسیار مترقی بود با محمودی گفتگو داشته باشم.
انشاالله

برگی از خاطرات
اول تیر ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
201 viewsعبدالصمد مهيمني, edited  09:32
باز کردن / نظر دهید
2022-06-13 12:31:24 فرمانده

عبدالصمدمهیمنی

یکی از روزهای پاییز سال ۱۳۶۵ حدود هشت ماه از خدمت سربازی من در ارتفاعات جنوب شهر سومار منطقه کانی شیخ در دوران جنگ می‌گذشت صبح از سنگر فرماندهی گردان ۱۵۷ با بی سیم به دسته شناسایی محل خدمت من، اطلاع داده شد که آمادگی داشته باشید فرمانده تیپ دو خاش از لشگر ۸۸ زاهدان سرهنگ دوم محمدی‌‌فر بمنظور بازدید از نیروها در خط مقدم از مقابل دسته شناسایی عبور و احتمالا بررسی وضعیت شما را هم در مسیر برنامه بازدید خواهد داشت.
دسته شناسایی در میان شیار تپه‌ها بین خط مقدم و مقرر گروهان مستقر بود.
گروهبان یکم حیدری اهل تربت فرمانده دسته شناسایی و حسن گلیوند درویشوند درجه دار وظیفه معاون دسته، من و همه بچه‌های دسته شناسایی آماده با تجهیزات کامل جلوتر از سنگرها به خط شدیم.
سرهنگ محمدی‌فر با یک جیپ کاام به رانندگی یک سرباز از مقابل ما در حال عبور بود که بدستور گروهبان حیدری همگی ادای احترام کردیم، یکصد متر جلوتر محمدی فر دستور توقف به راننده داد از ماشین پیاده شد، با قد کشیده و چهره گشاده که شباهت بسیار زیادی به سرتیپ شهید فلاحی داشت بطرف بچه‌های ما که به صف و با احترام کامل منتظر بازید فرمانده بودند با نگاه و لبخند محبت آمیز نزدیک شد، پاسخ احترام ما را داد و دقایقی از اهمیت رصد تحرک نیروهای دشمن و لزوم هوشیاری ما در ثبت و گزارش جابجایی نیروهای عراقی در گشت‌های شبانه بمنظور جلوگیری از حملات احتمالی دشمن تاکید فراوان کرد و در حالی که با ما سخن می‌گفت یک به یک بچه‌های دسته شناسایی را زیر نظر داشت.
در پایان این دیدار محمدی‌فر که اصالتا تهرانی بود ضمن آرزوی سلامتی برای همه ما و با تاکید بر حراست از خاک کشور رو به سرباز قدمگاهی( آرپی جی زن ۲۶ ساله اهل نیشابور ، دارای همسر و دو فرزند که در میان سربازها از همه مسن تر بود) سنگی را در فاصله ۱۵۰ متری با دست نشان داد و گفت:
سرباز آر پی جی‌ات را مسلح کن و آن هدف را منهدم کن .
در یک لحظه حال و هوای بازید تغییر کرد، با اینکه هدف فرضی و شلیک آزمایشی بود همه بچه‌ها خصوصا فرمانده دسته در مقابل یک آزمون حیثیتی و غیر منتظره قرار گرفته‌اند! با توجه به سخنان فرمانده تیپ در اهمیت مقابله با دشمن متجاوز، همه آرزوی به هدف خوردن گلوله آرپی جی را داشتیم !
قدمگاهی در کمال خونسردی و با اولین گلوله هدف را منهدم کرد، حس خوشحالی در چشمان همه بچه نمایان شد.
فرمانده تیپ به او نزدیک و
ضمن تقدیر با دست ، سر قدمگاهی را نوازش کرد و با حسی خاص گفت:آفرین پسرم!
سپس یک اسکناس نو پانصدتومانی از کیف پول شخصی‌اش به او هدیه داد و با خداحافظی از ما بسوی خط مقدم رفت.

برگی از خاطرات
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
182 viewsعبدالصمد مهيمني, edited  09:31
باز کردن / نظر دهید
2022-06-11 08:16:08 ‍ ‍ ‍ القصه

عبدالصمدمهیمنی

ماجرای قرار شام مفصل در کلبه مهتاب بهمراه دوستان بدانجا ختم شد که
ساعت ۳ بعدازظهر پنج‌شنبه از خانه زدم بیرون بسمت ناهارخوران و ساعت ۵ عصر با عجله خودم را رساندم به کلبه مهتاب بین راه کلی سوخت بار زدم و بساط آب و آتیش را مهیا و منتظر بچه‌ها که با گوشت و خوراکی‌های فراوان از راه برسند و سورساتی برپا کنیم!
اما دست بر قضا بچه‌ها یکی یکی پیامک فرستادند که کاری پیش‌آمده و امشب از فیض وجودشان محروم خواهم بود.
من ماندم و گنجشکها و دارکوب‌ها
چای و آتیش برپا و سه چهار ساعتی تنهایی با پرنده‌ها حال کردم و هوا که تاریک شد، دوتا تخم مرغ نیمرو و یکی دوتا هلو زدم تو رگ و ساعت از ۹ شب رد شده بود که بساطم را جمع و جور و کلبه را تمیز، آتیش خاموش و عزم برگشتن.
هوا کاملا تاریک و دو سه ساعتی بود که هیچکس در جنگل دیده نمی شد، صدای خش خش هم از هر طرف می‌آمد!
چراغ سر را روشن کوله پشتم ، بطرف کلبه خرچنگ و بعدش هم لته حرکت کردم.
ده دقیقه بود که راه افتاده و در حال خودم به ترانه‌های رضا صادقی گوش میدادم و حال می‌کردم که یک هو دوتا گراز بد قیافه همینطوری که سرشان را پایین انداخته بودند و من متوجه‌ی آب خوردن‌شان در چشمه خرچنگ نبودم با آخرین سرعت و خُرخُر کنان از کنار من رد شدند یکی‌شان از اینطرف یکی دیگه نکّره تر از اون یکی از اون طرف من با شتاب زیاد به سمت بالا فرار کردند!
مدیون هستید اگر فکر کنید من ترسیده بودم!
اما نمی‌دانم چرا جفت زانوهام یک دفعه شُل شد بود!
به خودم آمدم گفتم صمد، تو که گله گله گراز دیدی حالا این دوتا هم مثل همونا
بی خیال گرازها شدم و راه افتادم اما نمی‌دانم چرا لحظه به لحظه دستشوی‌ام میگرفت
بگذریم
ترانه‌ رضا صادقی را عوض کردم و از ابی گذاشتم روی پخش و به حرکتم ادامه دادم دو سه تا پیچ از چشمه خرچنگ پایین تر نزدیک نهر آب سر دوراهی یه قورباغه گُنده جلو راهم را گرفت و مانع رفتنم شد،
محلش ندادم
خواستم از کنارش ردشم پرید اینور
خواستم از اونورش ردشم پرید اونور
گردن کلفتی می‌کرد و جلو راهم بسته بود،
تو دلم گفتم اینم فهمیده من بند و آب دادم میخواد از من باج بگیره، الان حالیش میکنم دنیا دست کیه؟
رو به غورباقه بد قیافه که مدام باد به غب غبش می‌‌انداخت و زیر لب غُر غُر میکرد گفتم: دادش اون ضرب المثل مال قدیما بود که می‌گفتن" آب که سربالا میره قورباغه زنجیر پاره میکنه"
بزن کنار دیرم شده میخوام برم ناهارخوران......
آقای که شما باشید قورباغه گردن کلفت پُر رو بهیچوجه کوتا نیامد، منم دست آخر دیدم چاره‌ای نیست جنگل هم خیلی تاریک شده باهاش وارد مذاکرات شدم و کلی تعریف و قربان صدقش رفتم از هیبت و ابهتش گفتم تا گذاشت رد بشم برم بسمت ناهارخوران.
اینم داستان کار امشب ما
حالا ما به همه گفتیم زدیم
شما هم بگید زده
خوبیت نداره

نوزدهم خرداد ۱۴۰۱
ارتفاعات ناهارخوران گرگان
ساعت ۱۱ شب
@fasletazehgorgan
42 viewsعبدالصمد مهيمني, 05:16
باز کردن / نظر دهید
2022-06-06 20:03:21 از لشگرک تهران تا لشگر ۸۸ زاهدان

برگی از خاطرات عبدالصمدمهیمنی

صبح روز ۲۳ بهمن ۱۳۶۴ با پنج روز تاخیر در یک هوای سرد و برفی، چهار نفر دیپلمه و چهل نفر سرباز عادی از جلو حوزه نظام وظیفه در مجموعه هنگ ژاندارمری گرگان در حالی که دفترچه آماده بخدمت سربازی هر کدام از ما جدا جدا داخل یک پوشه در دست یک گروهبان که مسئولیت انتقال ما را به عهده داشت، سوار بر اتوبوس بطرف تهران حرکت کردیم.
با شش ساعت تاخیر بدلیل خرابی اتوبوش نیمه‌های شب در میان برف سنگین به پادگان لشگرک رسیدیم هوای سرد و یخی داشت.
تا پذیرش و تحویل لباس و پوتین یکی دو روز طول کشید.
پادگان بزرگ و زیبا در یکی از بهترین مناطق آب و هوایی تهران با فضای سبز و امکانات ورزشی فراوان حتی گود زورخانه هم داشت، میدان باعظمت صبحگاه که در محاصره ارتفاعات قرار داشت هیبت خاصی به این مجموعه داده بود
اولین مربی آموزش گروهان ما در پادگان لشگرک یک استوار ورزیده بنام بروجردی با سبیل ‌های کلفت بود که برای آماده سازی جسمی و نظم دادن به گروهان ما از همان روز اول خیلی جدی تکلیفش را با همه روشن و مشخص کرد که با کسی شوخی نداره و اهل کوتاه آمدن نیست.
حضور با نظم و ترتیب گروهان در میدان صبحگاه و رژه منظم در مقابل فرمانده پادگان از خواسته‌های ستوان اژدری فرمانده گروهان ما بود که حضور در جبهه کردستان در کنار تیمسار صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش از افتخاراتش بود.
اژدری که چهره‌ای آفتاب سوخته داشت به تناوب در طی دوران آموزشی ما با ذکر خاطرات از میدان نبرد، تجربه‌اش از جنگ با دشمن متجاوز را به بچه‌های گروهان انتقال می‌داد و همانند یک پدر دلسوز از دل و جان برای هوشیاری ما سربازانی که قرار بود بعد از پایان دوران آموزشی به خطوط مقدم جبهه اعزام شویم تلاش می‌کرد.
ظرف چند هفته شکل و شمایل همه بچه‌ها تغییر کرده و کم کم با آموزش‌های مختلف تئوری و عملی خصوصا با اردوی یک هفته‌ای پایان دوره در ارتفاعات لواسانات در هیبت نیروهای ورزیده و تازه نفس آماده تقسیم شدیم.
در میانه اردیبهشت ۱۳۶۵ که مصادف با شروع ماه رمضان بود تعدادی از ما برای آموزش تخصصی از پادگان لشکرک عازم پادگان تبریز شدیم.
یک دوره فشرده رشته‌های مختلف پشتیبانی و آماد توسط افسران با تجربه ارتش در کلاسهای متعدد را گذرانده و در نهایت با شرکت در امتحانات کتبی و کسب نمره قابل قبول، گروهبان وظیفه شده و در اواخر خرداد ۱۳۶۵ بعد از تقسیم‌، چهل نفر از جمع دویست نفره ما با یک اتوبوس عازم لشگر ۸۸ در شهر زاهدان شدیم.
۳۶ ساعت در راه بودیم، هوای زاهدان بسیار گرم و خشک بود، آب شیرین برای مصرف با تانکر به داخل پادگان انتقال داده می‌‌شد که برای ما تازگی داشت.
تا تعیین تکلیف و مشخص شدن دقیق تیپ و گردان محل خدمت، کمتر از یک هفته در پادگان زاهدان در یک سوله که قدیم تر‌ها محل نگهداری اسب‌های پادگان بود در اختیار خودمان بودیم.
آنان ایام مصادف بود با جام جهانی فوتبال در مکزیک که بصورت زنده از تلوزیون ایران پخش می‌شد و خوشبختانه با وجود یک تلوزیون ۲۴ اینچ سیاه وسفید قدیمی داخل سوله محل استراحت ما در پادگان زاهدان چند روزی تا مشخص شدن محل ادامه خدمت سرگرم تماشای بازیهای فوتبال بودم.
در اولین روزهای تیرماه ۱۳۶۵
هر کدام از بچه‌های هم دوره ما جداگانه و با یک نامه محرمانه با پانصدتومان پول نقد ابتدا به سرپل‌ذهاب از آنجا به قصرشیرین محل خدمت در کنار نیروهای لشگر ۸۸ در منطقه جنگی عازم شدیم.
دوماه در جنوب غربی شهر قصرشیرین چهارماه در جنوب شهر سومار منطقه کانی شیخ و هیجده ماه در ارتفاعات ۴۰۲ واقع درشمال شهر سومار در مجموع ۲۴ ماه در گردان ۱۵۷ زرهی از تیپ دو خاش در کنار سربازان، درجه داران و افسران ارتش جمهوری اسلامی در مناطق جنگی گذراندم که هر روزش خاطرات مفصل و زیبایی داشت.
یاد و نام همه رزمندگان ارتش جمهوری اسلامی که دوران جوانی را در حراست از مرزهای کشور سپری کردند گرامی باد.

شانزدهم خرداد ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
168 viewsعبدالصمد مهيمني, edited  17:03
باز کردن / نظر دهید
2022-06-06 14:26:13‍ خوشا آنان که با عزت ز گیتی بساط خویش برچیدند و رفتند ز کالاهای این آشفته بازار محبت را پسندیدند و رفتند....

این جمله زیبا
در مورد مرحوم سید محمود دعایی مصداق عینی دارد

خصوصا در این سالهای اخیر که روحانیون ما نسبت به گذشته‌ها در بین عامه مردم از محبوبیت کمتری برخوردارند
به اعتراف دوست و دشمن
دعایی نه تنها کم نظیر که شاید در نوع خودش بی نظیر بود.
روحش شاد
یادش گرامی
راهش پُر رهرو باد

عبدالصمدمهیمنی
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
207 viewsعبدالصمد مهيمني, 11:26
باز کردن / نظر دهید
2022-05-29 12:30:03 تسلیت به آبادان و مردم شریف ایران

متروپل درسها و عبرت‌ها

عبدالصمدمهیمنی

ریزش برج متروپل در آبادان هشدار جدی به همه سازندگان و دستگاه‌های ناظر بر ایمن سازی سازه‌هاست که بدانند کوتاهی در تقویت استحکام ساختمانهای درحال ساخت یعنی بازی با جان و مال شهروندان!
و این کم فروشی بخشودنی نیست!

در این خصوص روستای زیارت گرگان در سالهای اخیر بیشتر از هر مکانی در منطقه ما در معرض این خطر جدی قرار دارد!
علاج واقعه را قبل از وقوع حادثه باید چاره کرد!
که بعد از آن تبدیل به فاجعه خواهد شد!

در این روزگار مصیبت زده جا دارد از مهندسان، آپارتمان‌سازان و معماران با وجدان شهر گرگان که در طول سالهای کاری از گذشته‌ها تا هم اکنون در تقویت بنیان سازه‌های در دست ساخت کوتاهی نکرده و آگاهانه با کاهش بخشی از درآمد خود در تقویت و استحکام ساختمانها و برج‌های در دست ساخت کوشیدند و از خود نام نیک برجا گذاشتند تشکر و قدردانی شود.

هشتم خرداد ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
194 viewsعبدالصمد مهيمني, edited  09:30
باز کردن / نظر دهید
2022-05-21 22:42:18صعود به ارتفاعات و دشت جهان نما

عبدالصمدمهیمنی

گروه ده نفره دوستداران طبیعت پاک که صبح پنجشنبه ۲۹ اریبهشت ۱۴۰۱ از میدان مازندران گرگان تا انتهای جنگل شموشک سوار بر آفرود احمدی هرندی، برنامه صعود به ارتفاعات جهانما را از منطقه تختِ میرزا شروع کرده بود، بعد از توقف در کلبه مشتی صفر در چِکل (قله) صندوق پُشت، چای و ناهار ته چین مرغ دستپخت محمد حسین امیرخانی را در زیر درختان گردو تجربه کرده و در ساعت پنج بعد از ظهر بعد از توقف در کنار اسب‌های زیبا در ابتدای منطقه اسب شوران و عبور از مراتع زیبا و پُر از گُل گیاه دشت جهان‌نما در کمپ سیدمحمدموسوی در کفشگیری محله مستقر شدند و در ساعات منتهی به غروب خورشید همنوردان گروه برغم شش ساعت پیمایش، مجددا با صعود به چِکل آتیشان که مشرف به دشت گرگان و بحر خزر می‌باشد لحظات زیبا و کم نظیر فرو نشستن خورشید در بحر خزر را به نظاره نشستند.
بچه‌های گروه بعد از صبحانه روز جمعه و جمع‌آوری گل‌گاوزبان از دشت اطراف دهکده، ساعت دو بعد از صرف ناهار کوله‌ها را بسته و سوار بر ماشین احمدی هرندی با عبور از دشت لاله‌های وحشی و گون‌های زیبا در منطقه تاجین‌دشت دقایقی در کنار برج تاریخی و مسجد جامع قدیمی روستای رادکان توقف داشته و با عبور از دهکده توریستی درازنو و پارک جنگلی امارضای کردکوی در ساعت شش عصر جمعه به لطف خداوند بزرگ همه‌ی اعضای گروه با سلامتی و نشاط به پیمایش دو روزه خود پایان دادند.

۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
227 viewsعبدالصمد مهيمني, 19:42
باز کردن / نظر دهید
2022-05-14 16:15:25 گوگوش

عبدالصمدمهیمنی

مصاحبه خانم هما سرشار روزنامه‌نگار و نویسنده منتقد ایرانی‌الاصل ساکن واشنگتن با خانم فائقه آتشین در شبکه من و تو در نیمه اردیبهشت ۱۴۰۱ از چند جهت قابل تامل و حاوی نکات مهم اخلاقی از فراز و فرود زندگی پُر حاشیه یک بانوی هنرمند صاحب سبک و خلاق کشور است که با هر اندیشه و سلیقه‌ای که داشته باشیم نمی‌توان تاثیر فعالیت او در جامعه هنری ایران در شصت سال گذشته را نادیده گرفت!
اگر چه خانم سرشار به روشی بسیار نرم پرسشهایی از گذشته و زندگی خصوصی گوگوش که با کار هنری‌اش پیوند داشته را دستمایه این مصاحبه قرار داد اما پاسخ‌ها، کمک قابل توجهی به روشن شدن رازهای زندگی‌ این ستاره آواز ایران نداشت و بسیاری از هنرمندان سرشناس و مرتبط با خودش را در چالشی جدید گرفتار و سوالات بیشتری را در ذهن کنجکاو جستجوگران این حوزه اضافه کرد!
اما نگاه من از منظر دیگری به این مصاحبه است که ضروری و لازم می‌دانم چهره‌های برجسته و تاثیرگذار داخل و خارج از کشور! شفاف‌تر از این به سوالات ایجاد شده در ذهن مردم پاسخ صریح دهند ولو به ضررشان باشد زیرا یک هنرمند سرشناس یا یک ورزشکار موفق یا یک سیاست مدار قدرتمند در زندگی شخصی هم برای جوانان و مردم جامعه خود الگویی شناخته شده محسوب می‌شود و نباید دلائل شکست‌ و از دست دادن کانون گرم خانواده را به بهانه حریم خصوصی از مردم پنهان داشت، شرط صداقت این‌است که با شجاعت به خطا و اشتباهات خود اعتراف و از اتهامات بی‌اساس به دیگران و تبرئه یک‌طرفه خود پرهیز کند تا نسل جدید بدور از رویا و باچشم باز شخصیت واقعی و روتوش نشده چهره‌های سرشناس و محبوب خود را بشناسد در این صورت از بُت سازی که آفت یک جامعه در حال پیشرفت می‌باشد جلوگیری خواهد شد!
هنرمندان، فرهیختگان و قهرمانان ورزشی نیاز یک جامعه پویاست، سالها پیش که مردم ایران در خلاء یک قهرمان ملی و مردمی گرفتار شده بودند، غلامرضا تختی مدال آور ورزش کشتی با روحیه جوانمردی و مرام پهلوانی برای مردم کوچه و خیابان تبدیل به قهرمان افسانه‌ای شد، مردم آنروز در پی آرزوهای دست نیافته خود بدنبال موفقیت‌های او در روی تشک کشتی در سراسر ایران از پیروزی او شاد بودند.
این در حالی بود که تختی در زندگی خصوصی و سیل توقعات انباشته شده هواداران متوقف شده بود!
به نظر من اگر تختی هم آن زمان که حالش از درد و رنج مردم کشورش خراب بود، تریبونی داشت و میتوانست با بدنه جامعه ارتباط بدون واسطه برقرار کند بی‌تردید ادامه زندگی‌اش به گونه دیگری رقم می‌خورد و جامعه ایرانی از یک بدبینی تاریخی بسوی بلوغ اجتماعی نزدیک‌تر می‌شد.
بعد از مرگ مشکوک تختی جامعه‌ای که نیاز به قهرمان داشت تا مدت‌ها دچار اندوه و سرخوردگی شد!
و نکته‌ مثبت مصاحبه اخیر خانم گوگوش همین جاست، تخلیه ذهن درگیر یک هنرمند که پُر شده از سوالات مکرر و توقعات بجا و بیجای موافقان و مخالفان و کمک به رشد یک جامعه عقب‌نگه داشته شده تا با آگاهی و عقلانیت به جایی برسند که انسانهای تاثیرگذار و مشهور را تبدیل به یک قدیس نکنند!
زندگی بسیاری از چهرهای سرشانس و مشهور بر لبه تیغ است، هر لحظه ممکن است در حل بحران‌های پیش‌رو و در مواجه با عدم محبوبیت، تصمیمات غیره عقلانی اختیار کنند! که عوارض آن را جامعه پرداخت خواهد کرد!
در سالهای اخیر مواردی از این دست داشته‌ایم.

ارتباط سالم، سازنده و بدون واسطه با بدنه یک جامعه خسته از تزویر و ریا، کاری ارزشمند، مهم و ضروری است که هم اکنون چهره‌ محبوب ورزشی و سرشناسی مانند علی دایی بخوبی در حال مدیریت آن است و بسیاری از هنرمندان مانند پرویز پرستویی و هدیه‌ تهرانی هم از همین رویه پیروی می‌کنند.
متولیان داخلی فرهنگ و هنر کشور چه موافق گوگوش باشند چه نباشند واقعیت اینست که او یک پدیده هنری منحصر بفرد در دوران معاصر ایران در مقیاس و استانداردهای جهانی است که زندگی خصوصی‌اش همیشه مورد بحث و گفتگو بوده اما همین هنرمند پُرسابقه و محبوب در مقابل پرسش مخالفان و هواداران، خودش را موظف به پاسخگویی دانسته و این نوع پرداختن به گذشته‌ شخصی توسط یک خواننده پُرطرفدار در زمان حیات، ارزشمند و ستودنی است.

۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
گرگان
@fasletazehgorgan
170 viewsعبدالصمد مهيمني, edited  13:15
باز کردن / نظر دهید
2022-05-13 22:16:08طنزِ سفر به کردستان

عبدالصمدمهیمنی

توضیح: این نوشته با کمی مبالغه در آمیخته و به تحریر درآمده تا زیبایی سفر به کردستان را دوچندان کند.
پیشاپیش از عزیزانی که نامشان در این نوشته بُرده میشود، پوزش خواسته و امیدوارم به بزرگی خودشان بنده را ببخشند.

به توصیه دوست خوبم حاج محمد رضا احمدی داوطلب شرکت در تور سه روزه کردستان با گروه گردشگری جمع صبح شدم، قبل از حرکت در روز دوشنبه ۱۹ اردیبهشت فکر میکردم همه همسفران جوان هستند و از من و حاج رضا درب و داغان‌تر کسی در این سفر همراه ما نباشه اما کم کم که اتوبوس تکمیل و همه سوار شدند به خودم امیدوار شدم!
در ساعات اولیه حرکت، لیدر گروه آقا سعید بعد از توضیحات مفصل در مورد این تور که به اندازه برنامه سفر خانم انوشه انصاری به کره ماه دقیق و بی نقص بود از یکایک مسافران خواست هر کسی با دست گرفتن میکرفون بصورت خیلی خلاصه خودش را به جمع همسفران معرفی کند، من که همون اول دست پام را گم کردم اما ماشاالله به خانم‌ها با اعتماد بنفس بالا جوری خودشان را معرفی می‌کردند که انگار روی استیج برنامه عصر جدید مقابل احسان علیخانی قرار دارند، خیلی مسلط و جدی و با پرستیژ، هر کدام که میکروفون دستشان بود با اعلام مدرک تحصیلاتی، شغل و کمی هم از خاطرات سفرهای گذشته، علاقه‌مندی و حتی کم مانده بود ایده و آرزوهای آینده را هم همینجا به اطلاع ما برسانند که شانس آوردیم وقت کم بود والا تا تهران باید سخنرانی گوش می‌دادیم، من که غافلگیر شده بودم اما حاج رضا از قبل تجربه داشت و خودش را راحت و روان معرفی کرد، باقی آقایان هم خیلی خلاصه، بجز حاجی فتاحی که میکروفون را ول نمی‌کرد و به اندازه دو تا خطبه نماز جمعه صحبت کرد، الباقی آقایان در مقابل بانوان چیزی برای معرفی خودشان نداشتند و از همون اول راه تسلیم شدند.
در مسیر راه تا قبل از آشنایی گرگانی‌ها با گروه محمدوطن‌خواه که در بهشهر همراه شدند فضای داخل اتوبوس کمی خجالتی بود با جنب و جوش و تحرک آقا امین که انرژی فوق‌العاده‌ای داشت و ته اتوبوس را قرق کرده بود، نشاط و شادابی بهمراه موسیقی شاد کم کم جای خودش را پیدا کرد و فضای الفت دوستی تا حدی
رسید که امین دو سه بار هنگام رقص مثل آوار رو سر حاج رضا خراب شد، کم مانده بود سر و دست حاج رضا بشکنه!
در این سفر دوتا راننده‌ اتوبوس داشتیم ، بچه‌ اردبیل، بسیار آرام و کم حرف و از اصل ترک بودند ، عوضش عبدالباسط راننده مینی‌بوس کرد اهل سنندج که از سه شنبه تا پنج‌شنبه همراه ما بود با اینکه بچه خوبی بود اما به اندازه یک رئیس جمهور تماس تلفنی داشت و لحظه‌ای نبود که درحال صحبت با گوشی نباشه بقول حاج رضا احمدی ما که نفهمیدم این چه شخصیت مهمی است که این همه هواخواه داره!

ادامه دارد....
@fasletazehgorgan
186 viewsعبدالصمد مهيمني, 19:16
باز کردن / نظر دهید