《پالتوی کا نبی زغال فروش 》 (عبدالحمید جعفری _ بیحار کردستان آذرماه ۱۳۹۹) قسمت دوم و آخر
رشید نظام که خود را به شکل کارگر زغال فروش در آورده بود وارد قهوه خانه شد و در پایین ترین قسمت ، روی پله نشست و به دیوار تکیه داد. او قبلا پلیس گشت بازار و آقا هادی قهوه چی را در جریان قرار داده بود . کسی به او توجه نکرد . قهوه خانه خیلی شلوع بود . صدای جرینگ وجرینگ استکانهای چای و دود قلیان و سیگار فضا را پر کرده بود . مردم درباره مرگ مریم حرف می زدند ، صفی هم در میان جمعیت روی نیمکتی نشسته بود . مشهدی احمد خیاط می گفت سر مریم را بریده اند . سید جواد قصاب می گفت نه بابا پیرزن بیچاره سکته کرده ، کربلایی حسن آسیابان با صدای بلند داد می زد که آقا من خودم سرش را توی رودخانه دیدم . آن روز به خاطر سردی هوا شاهنامه خوان معروف بیجار یعنی مرحوم درویش عباس هم دیر کرده بود و قهوه خانه را شایعه سازان اداره می کردند . قهوه چی گفت : بابا من از صبح تا حالا ده جور حرف شنیدم. ناگهان صفی از جا بلند شد و ادامه داد : نه اینطور نیست میگن قاتل شبانه از داخل باغ به پشت پنجره رفته ، شیشه را شکسته و پنجره را باز کرده ، از آنجا وارد شده و پیر زن را با روسری خودش خفه کرده و پولش را برده. او فقط سی تومان پول داشته رشید نظام بیرون رفت و دستور داد پلیس گشت فورا صفی را بازداشت کند . روز بعد پنج نفر در چلوکبابی سید قاسم به ناهار دعوت شده بودند . آقا هادی قهوه چی ،مشهدی احمد خیاط سید جواد قصاب ، کربلایی حسن آسیابان و کانبی زغال فروش.. رشید نظام گفت مهمانهای عزیزم ، شما دیروز خوب نقشتان را بازی کردید . البته نمره لباسهای کانبی ۲۰ است . سینی های مسی چلوکباب فرد سلطانی با روغن حیوانی روی میز قرار گرفت . سید قاسم کبابی در زمستانهای سرد به جای گوجه فرنگی ، کدوی پخته شده با کره و شیره انگور را در کاسه های کوچک جینی برای مشتریان سرو می کرد و روی آن دارچین می ریخت. او می دانست که طبیعت گوجه فرنگی سرد است . مشهدی احمد خیاط می گفت : کا نبی آستین لباست را در بشقاب بگذار تا کمی غدا بخورد چون اصل کار را او انجام داده .
صفی در سال ۱۳۵۵ به خاطر بیماری و کهولت سن عفو شد و از زندان آزاد گردید. مردی مریض و فقیر احوال بود و مردم به او کمک می کردند . پایان توجه : تمام اسامی به غیر از اسم قاتل حقیقی هستند.