قرارمان در دهکده کتاب بازی اندیشه لابلای قفسههای کتابها بود. بچهها شش داستان از «قرآن من» را خوانده بودند و این جملات را با هم میشنیدم: «خانم! خیلی خوب بود. ممنونم» «خانم! اصلا جالب نبود. میشه دیگه کتاب این مدلی نخونیم؟» و هر جا که اختلاف سلیقهای هست، برای من فرصتی است برای گفتوگو. راجع به این کتاب و نحوهی قصهگویی در قرآن شریف با هم حرف زدیم. پیشنهاد اکید من به بچهها این بود که وقتی داستانی از این کتاب را میخوانند و در آن گنگیای احساس میکنند، همان را در کتاب قصههای قرآن از مجموعهی قصههای خوب برای بچههای خوب بیابند و بخوانند. با اجازهی دوستان کتابفروشم چند کتابی را برداشتم و همه با هم به طبقهی بالای کتابفروشی رفتیم. جعبهی شیرینی خوشمزهای که سارینای عزیزم آورده بود در کنار چند کتابی که به بالا آورده بودیم روی میز، حرف زدن راجع به آیتم بعدی دورهمی را برایم آسانتر میکرد. روز جهانی زبان مادری بود و بهترین وقت برای معرفی کتابهایی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به گویشها و زبانهای مختلف ایرانی به چاپ رسانده: یزدی، سمنانی، شیرازی، اصفهانی، ترکی، گرگانی، رشتی، لری و .... راجع به زبانهای مادری در ایران و کشورهای دیگر و اهمیت حفظ آنان بسیار صحبت کردیم. سوال اصلی من این بود که آیا زبان فقط مجموعهای از کلمات و قوانین همنشینی آنها است؟ نخ زبان را گرفتیم و پیش رفتیم و به فرهنگ و آداب و رسوم و تاریخ و هویت رسیدیم. هر کدام از این مدخلها بسیار گفتنی داشت.. زمان کم بود ولی نمیتوانستم از پروژهی درک هنر بگذرم. این بار نقاشی رنگ و روغن پیتر بروگل با عنوان «عروسی روستایی» را دیدیم که در موزهی تاریخ هنر وین اتریش نگهداری میشود. بچهها مجذوب جزییات تصویر شده بودند. دخترم، سارینا دو روز بعد برایم پیام گذاشت که تمام زمان برگشت به خانه داشته به این اثر هنری و جزییات آن فکر میکرده! بچهها نظرشان راجع به تصویر را با هم به اشتراک گذاشتند. پایان دورهمی دو موضوع را با بچهها در میان گذاشتم. اول این که دو اتفاق هنری بزرگ در شهرمان داریم. یکی اینکه در اسفند ماه به مناسبت چهلمین سالگرد افتتاح موزهی فرش ایران، چهل تخته از فرشهای عصر صفوی که فبلا به نمایش درنیامده بودند، در معرض نمایش قرار گرفتهاند. اتفاق مهم دیگر این که موزهی لوور پاریس بخشی از گنجینهی خود را به تهران خواهد آورد تا در مدت محدودی در موزهی ایران باستان به نمایش بگذارد. دوست داشتم تا بدانم با توجه به این که ما هم در پروژهی گروهی درک هنر هستیم آیا بچهها تمایلی به دیدن گروهی این موزهها دارند؟ تمایل؟ شوخی میکنم! بچهها ابراز تمایل به دیدار موزهها نکردند! ابراز عشق به این موزهگردیها کردند! حالا نوبت من و والدین است که برنامهریزی دقیقی برای ترتیب دادن این موزهگردیها داشته باشیم. دوم، موضوع مطالعه عیدمان بود. پیشنهاد من این بود که یا با توجه به پروژهی درک هنر، مجموعهی چهار جلدی بچه محل نقاشها از نشر هوپا را بخوانیم یا به کمک هم یک رمان انتخاب کنیم و عید را با آن بگذرانیم. قرار شد بچهها فکر کنند و نظرشان را با من در میان بگذارند.