Get Mystery Box with random crypto!

[زُربا]: یک روز، به هنگامی که هوا گرگ و میش بود وارد یک دهکده‌ | یادداشت‌های یک روانپزشک

[زُربا]: یک روز، به هنگامی که هوا گرگ و میش بود وارد یک دهکده‌ی بلغاری شدم و در اصطبلی در خانه‌ی کشیش بلغاری که خود او نیز کمیته‌چی و جانور خون آشامی بود پنهان شدم. آن مردک شب هنگام ردای خود را از تن به‌در می‌کرد، لباس چوپانی می‌پوشید، اسلحه برمی‌داشت و وارد دهات يونان می‌شد. صبح زود هم پیش از برآمدن آفتاب، سر تا پا آغشته به گل و لای و خون، به خانه برمی‌گشت و برای ادای نماز مسح به کلیسا می‌رفت. چند روز پیش از رسیدن من، یک آموزگار یونانی را در بستر و به هنگام خواب کشته بود. این بود که من هم وارد اصطبل کشیش شدم، روی تخته‌ی پهن، پشت سر دو گاو دراز کشیدم و به انتظار ماندم. طرف‌های عصر بود که کشیش برای عليق دادن به مال‌های خود به اصطبل درآمد. آن وقت من به روی او پریدم و سرش را مثل سر گوسفند گوش تا گوش بریدم، و گوش‌هایش را هم از بیخ کندم و در جیبم گذاشتم. آخر من از گوش بلغاری‌ها کلکسیون درست کرده بودم. می‌فهمی؟ این بود که گوش‌های کشیش را هم برداشتم و در رفتم.
(زُربای یونانی، کازانتزاکیس، قاضی)
پ.ن: استاد زُربا آدم هم کشته‌اند و شرح آن را می‌فرمایند!
@hafezbajoghli