من شرم زده سکوت کردم. در حالی که به درد و اندوه زُربا غبطه می | یادداشتهای یک روانپزشک
من شرم زده سکوت کردم. در حالی که به درد و اندوه زُربا غبطه میخوردم با خود گفتم: این است مرد واقعی! مردی خونگرم و قرص استخوان که وقتی غصه دارد قطرات درشت اشک واقعی از دیده میریزد، و وقتی شاد است شادی خود را با گذراندن از غربال ظریف معتقدات ماوراء الطبيعه ضایع نمیکند. (زُربای یونانی، کازانتزاکیس، قاضی) پ.ن: عجب دفاع تمام قد و پارتیبازی عظیمی نویسنده از شخصیت داستانش داره میکنه! به همین دلیله که حتی بسیاری از مخاطبان آگاه هم فریب این پارتی بازی را خوردن و پیش خودشون گفتن حتما زربا یه چیزی داره که نویسنده این قدر ازش دفاع میکنه! من اسم این پدیده را میذارم "پدیدهی پارتیبازی نویسنده" این یک پدیدهی خیلی خطرناکیه. مردم خیلی کم فریب کسی را میخورن که از بچهی خودش تعریف میکنه، یا خیلی کم فریب بقالی را میخورن که از ماست خودش تعریف میکنه یا عطاری که از عطر خودش تعریف میکنه! نمیگم فریب نمیخورن، ولی این فریب خیلی زیاد و شدید نیست. ولی در مورد نویسندهها گویی این فریب خیلی جدیتره. یک نویسنده این پتانسیل را داره که یک شخصیت آشغال خلق کنه، در موردش پارتی بازی کنه و اون رو به عرش اعلا برسونه و مخاطب هم باورش بشه! واقعا پدیدهی عجیبیه. من از این به بعد در کتابهایی که خواهم خوند بیشتر دقت میکنم که آیا نویسنده داره زیر پوستی از شخصیتش حمایت میکنه یا واقعا بدون سوگیریه. اگه متوجه بشم که نویسنده داره پارتی بازی میکنه، به حس خودم نسبت به شخصیت قویا شک میکنم و فکر میکنم احتمالا دچار "پدیدهی پارتیبازی نویسنده" شده باشم. نویسنده واقعا نباید به خودش اجازه بده که در مورد شخصیت کتابش پارتی بازی کنه. ظاهرا نفوذ و تاثیر نویسنده روی مخاطب خیلی بیشتر از چیزیه که آدم فکرشو میکنه. نتیجه این شده که یک شخصیت لاشی و عوضی و الکلی و سیگاری و پر خور و مفت خور و زن باره و بکن در رو و آدمکش مثل زُربا در ذهن بسیاری از مخاطبان تبدیل شده به یک راه بلد فلسفهی ناب زندگی! من حرفمو پس میگیرم که گفتم انسان را زیادی دست بالا گرفته بودم! مردم اینقدر خر نیستن! واقعیت اینه که اثر "پدیدهی پارتی بازی نویسنده" را دست کم گرفته بودم! معما برای من حل شد: نویسنده در مورد شخصیتش پارتی بازی کرده و ملت هم فریب خوردن! نویسنده گنجشک را رنگ کرده و مردم هم به جای قناری ازش خریدن! @hafezbajoghli