Get Mystery Box with random crypto!

زُربا سر تکان داد و گفت: نه، تو آزاد نیستی. ریسمانی که تو به آ | یادداشت‌های یک روانپزشک

زُربا سر تکان داد و گفت: نه، تو آزاد نیستی. ریسمانی که تو به آن بسته‌ای قدری از ریسمان‌های دیگر درازتر است، والسلام! تو، ارباب، به ریسمان درازی بسته‌ای که می‌روی و می‌آیی و خیال می‌کنی آزادی ولی ریسمان را نمی‌بُری. و آدم وقتی ریسمان را نبُرد...با جسارت گفتم: - یک روز آن را خواهم برید! چون سخنان زُربا زخم دهان‌بازی را در درون قلب من ناسور کرده و دردم آورده بود.
- مشکل است، ارباب، بسیار مشکل است. برای این کار باید یک ریزه جنون داشت؛ بله، جنون. می‌فهمی؟ باید خطر کرد! ولی تو مغز قرص و قایمی داری که از پس تو برمی آید. مغز آدم عین یک بقال است که حساب نگاه می‌دارد: این‌قدر پرداخته و این‌قدر وصول کرده‌ام، این سود من است یا این زیان من است. دکان‌دار حقیر حساب‌گری است. هر چه دارد رو نمی‌کند، همیشه چیزی در ذخیره دارد. ریسمان را نمی‌گسلد، نه! ناقلا محکم آن را در دست دارد، چون اگر ریسمان از دستش در برود بدبخت کارش ساخته است. ولی تو اگر ریسمان را نگسلی به من بگو که زندگی چه مزه‌ای دارد؟ مزه‌ی بابونه خواهد داد، بابونه‌ی بدطعم. مثل عرق نیشکر نیست که دنیا را وارونه به چشم تو جلوہ گر کند. خاموش شد و برای خود شراب ریخت...
(زُربای یونانی، کازانتزاکیس، قاضی)
@hafezbajoghli