کامیون در جائی که کورهراهی با زاویهی قائمه جاده را میبرید ا | یادداشتهای یک روانپزشک
کامیون در جائی که کورهراهی با زاویهی قائمه جاده را میبرید ایستاد . جاد پیاده شد و دم در ماشین ایستاد. لولهی اگزز دود آبی نامرئیش را به هوا میدهید . جاد بطرف راننده خم شد و به تندی گفت - قتل این هم یکی از اون حرفهای قلمبهس. یعنی یکی رو کشتهم . هفت سال . چار سال حبس کشیدم ولم کردن به شرطی که دیگه دست از پا خطا نکنم . نگاه راننده روی چهرهی جاد لغزید تا او را در خاطرش جا دهد. بعد گفت: من که چیزی ازت نپرسیدم. من سرم تو لاك خودمه. (خوشههای خشم، ستاین بک، مسکوب) پ.ن: یک میل درونی در همهی ما هست که خصوصیترین رازهای زندگیمون را برای یک آدم کاملا ناشناس بگیم. آدم به یک راننده کامیون وسط جادهی ناکجاآباد یا یک گارسن در رستوران بین راهی ممکنه رازهایی را بگه که به درمانگرش نگه. جالبه تجربهی من این بوده که مراجعانم جلسات اول چیزهای بیشتری در مورد خودشون به من میگن. هرچقدر که من براشون آشناتر میشم ملاحظاتشون هم بیشتر میشه. برای عقدهی دل گشودن هیچ کسی بهتر از یک راننده کامیون ناشناس وسط جاده نیست! البته من چنین توصیهای نمیکنم و مسوولیت عواقب درد دل کردن با یک راننده کامیون وسط جاده را نمیپذیرم! به قول خارجیا at your own risk @hafezbajoghli