2024-05-18 17:07:01
چندتا اصطلاح کاربردی با "Fish" یا "ماهی" Like a fish out of waterاحساس ناخوشایند داشتن به دلیل قرار گرفتن توی موقعیت یا محیطی که بهش عادت ندارید.
مثلا:
When she moved to the city from her small hometown, she felt like a fish out of water.
وقتی از زادگاه کوچیکش به شهر نقل مکان کرد، احساس خوبی نداشت.
Fishyمعمولاً برای ابراز سوءظن (رفتار دروغین) نسبت به چیزی استفاده میشه.
مثلا:
There is something fishy about the new neighbor. She is acting weird.
رفتار دروغین و عجیبی در مورد همسایه جدید وجود داره. او عجیب رفتار میکنه.
A big fish in a small pondکسی که در یک محیط کوچک یا محدود دارای موقعیت مهم یا تأثیرگذاری هست.
مثلا:
In her hometown, Sarah was a big fish in a small pond, but she faced bigger challenges in the city.
سارا در زادگاهش آدم مهمی بود، اما در شهر با چالشهای بزرگتری روبرو بود.
@lingano_com
5.7K views14:07