Get Mystery Box with random crypto!

داستانی زیبا و واقعی ... ( در سخت ترین اوقات توکل به خدا را | imˈpirēə l Kaka

داستانی زیبا و واقعی ...

( در سخت ترین اوقات توکل به خدا را از یاد نبرید )

خواستگارم مرا رد کرد اما نا امید نشدم چون توکلم فقط الله بود و بس ...

من یک دختر دینی و پابند به اخلاق اسلامی بودم.
سالها گذشت و کسی از من خواستگاری نکرد ،
دخترهای جوانتر از من ازدوج کردند و مادران فرزند شدند.
عمرم به ۳۴ رسید. یک روز یکی برای ازدواج با من حاضر شد ، زیاد خوشحال بودم که سر وسامان می گیرم و ازدواج کردیم ، دو روز بعد مادر شوهرم آمد و با دیدن من گفت: عمرت بنظرم به ۴۰ سال میرسد ،
من گفتم ۳۴ ساله هستم و او برایم گفت: این عمر برای بدنیا آوردن بچه مناسب نیست و من تشنهٔ دیدن نوه های خود هستم.
مادرش نکاح من را با پسرش فسخ کرد و رفتند ،

شش ماه را با غم و اندوه سپری کردم و پدرم برای اینکه غم خود را فراموش کنم ، منو به حج عمره فرستاد ، رفتم به سفر عمره و در حرم شریف پیش خانه خدا نشسته و در حال دعای خیر نزد الله بودم که یک زن را دیدم که با صدای زیبا یک آیه قرآن را تلاوت میکند و بارها آن را تکرار میکند :
﴿.. فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا ﴾
«و فضل خدا بر تو « همیشه » بزرگ بوده است ..» «النساء/113»

غم خود را با او شریک کردم ، من را در آغوش گرفت و این آیه را تکرار میکرد:

﴿.. وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ..ٰ﴾
«.. وبزودی پروردگارت به تو « آن قدر » عطا کند که خشنود گردی » «الضحي/5»
خیلی راحت شدم و به خانه برگشتم که ناگهان رحم و فضل الهی شامل حالم شد ، و یک خانوادهٔ دیندار به خواستگاری ام آمدند ، به خوشحالی پذیرفتم و ازدواج کردیم و شوهرم مرد دینداری بود.
برای من و خانواده ام احترام زیادی میگذاشت و من نیز احترام شان را میکردم ، عمرم به ۳۶ رسید ، ماهها زندگیمون خالی از درد و مشقت ، شاد و با ایمان گذشت و محبت اولاد در دلم جا گرفت ، برای چکاب نزد دکتر مراجعه کردم بعد از معاینات دکتر گفت: مبارک باشد! ضرورت به معالجه نیست تو حامله هستی ، تا هنگام ولادت هیچگونه معاینهٔ برای تعیین جنسیت بچه انجام ندادم و هر آنچه بود را فضل الله میدانستم ، بعد از ولادت شوهرم و خانواده اش در اطرافم نشسته و میخندیدن ، وقتی پرسیدم چرا میخندین آنها چی جوابی دادند؟ به یک صدا همهٔ شان گفتند: یک پسر و یک دختر است!
با شنیدن این حرف اشک خوشحالی از چشمانم جاری شد و دو باره یاد آن خانم در حرم شریف و آیه را که بارها تکرار میکرد افتادم:
﴿.. وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى ..ٰ﴾
« و بزودی پروردگارت به تو «آن قدر» عطا کند که خشنود گردی » « الضحي/5 »

یعنی که حرف الله متعال حق است.

﴿وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا ﴾ « برای حکم پروردگارت شکیبا باش, زیرا تو زیر نظر « و حفاظت » ما هستی ..» « الطور/48 »

این بود که هرگز ضعیف نشدم ، و تنها به الله خودم ایمان داشتم و دلخوشیم بود و هست ، پس تو هم امیدوار باش خواهرم ، برادرم تنها به الله متعال توکل کنید قطعا ناامید نخواهیدشد..