Get Mystery Box with random crypto!

#پارت111 پسر پوزخندی زد و گفت:مُرد....پسرش مرد..اینو به خودش | 👑ملكه زيبايى👑

#پارت111

پسر پوزخندی زد و گفت:مُرد....پسرش مرد..اینو به خودش هم بگو...البته یه پسر دیگه داره
.شاید نگران اونه.راستی کجاست؟
مرد سری تکون داد و گفت:جوون و خام...می ترسم با این سربه هواییش بلایی سر خودش بیاره.
تکونی به خودم دادم که درد شدیدی تو دست چپم پیچید که باعث شد ناله کنم.
با صدای ناله ام پسر گفت:من برم.شما هم ماشین منو ببرین تو.حواستون هم به خودتون باشه.که
من اگه هنوز هم بین این خانواده موندم فقط بخاطر شماس.
مرد خواست چیزی بگه که پسر سرش رو بلند کرد و گفت:چیزی نگو بابا...هیچی...حسام رو
کشتین.البته شما که نه...
سرش رو تکون داد و سوار شد.بوقی زد و از کنار ماشینی رد شد.
نگاهی به سمتم انداخت و گفت:تو کار موادی؟مواد می فروشی؟
چیزی نگفتم که گفت:حقته....نمیدونم این بابام چرا بی خودی به همه آدما فرصت میده.
نفسش رو فوت کرد بیرون و گفت:صاحب اون ویلا رو می شناسم.کسی هم که باهاش ربطه داره هم
مسلما آدم سالمی نیست.تو هم حتما بدتر از اونایی.
چیزی نگفتم که با پوزخند گفت:چیه عارت میاد حرف بزنی؟خوبه والله
-دم یه آژانس نگه دار.
ابرویی بالاانداخت و گفت:چیه به غیرتت برخورد؟
این پسر عجب آدمی بود.ندیده و نشناخته ترازو دستش گرفته بود و قضاوت می کرد.
بعد از نیم ساعت دم بیمارستان نگه داشت و گفت:می تونی پیاده شی یا کمکت کنم؟
کمربند رو با دست راست باز کردم .در رو خودش برام باز کرد.پاهام رو زمین گذاشتم که سرم
گیج رفت.
دست زیر بازوم انداخت و گفت:کسی رو داری بهش خبر بدم بیاد دنبالت.
-خودم میرم.