2021-10-25 19:19:48
حکایتی آشنا
*وارد شدن اجباری به حمام زنانه*
مهدی محبی کرمانی داستانی دارد به نام *کُتِ زوک* .
کُت به کرمانی یعنی سوراخ و زوک همان لوله های سفالی است.
داستان از این قرار است که در نوبت خانم ها کُتِ زوکِ خزینه می گیرد و آب زیادی گرم می شود.
صاحب جان، یکی از زنان حمام نزد کَل اسدا... می رود که مسوول حمام است و از او می خواهد به حمام بیاید و کُت را باز کند.
( کَل اسدا... کَل اسدا... دستم به دومنت. کُتِ زوکِ خزونه گرفته. آبا داغ شدن، آتش، زِنِکا می خوان جونشونه ور آب بِکِشَن، بشورن بیان به در، نمی تونن ... الانم اذانِ میگن، مَردِکا می ریزن تو حموم، رسوایی می شه، وَخی یه فکری بکن. تو رو دونی خدا، وخی. )
خلاصه اینکه کل اسدا... اولش بهانه می آورد که نه و نمی شود و زنها لخت هستند و از این حرف ها. اما گویا این پیش آمد بی سابقه نبوده و کل اسدا... هم راهِ رفتن به حمام زنانه را خوب بلد است.
این است که با صاب جان همرا می شود. پاچه های شلوارش را بالا می کشد و در ورودی حمام داد می زند:
« اوی، زِنکا، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو »
و صاب جان هم پشت بند او داد می زند: « اوی، چشماتون ببندین، مرد داره میا تو، چشماتون ببندین»
و این گونه است که کَل اسدا... وارد حمام می شود. از میان زنان لخت که دست بر چشم دارند می گذرد و کُتِ زوک را باز می کند!
آب ولرم می شود و کل اسدا... می رود.
مادر اوس شکرا... که در حمام بوده به سمت خزینه می رود دستی توی آب می زند و با رضایت می گوید:
« بارکالله کل اسدا... بارکالله. خدا خیرش بده »
و سپس با لحنی فیلسوفانه ادامه می دهد:
« ولی کَل اسدا... می باس چشماشِ ببنده نه ما ! »
و صاب جان با لحنی حق به جانب پاسخ می دهد که :
«خب اُوَخ کُتِ چطو وا بُکنه؟ »
چقدر شبیه حال و روز ما است.
به جای این که مسئولین چشم شان باز کنند که اختلاس ووو نشه ( شرم کنند)،
مردم باید چشماشون ببندند تا مسولین چپاول کنند. آدم یاد تصویب قانون مجلس انقلابی می افتد که : تجسس در اموال مسئولین جرم محسوب میشود و مردم باید چشمانشان را روی اموال مسئولین ببندند... بنا بر این همه مردم میشوند کل اسدالله!!!
341 views16:19