Get Mystery Box with random crypto!

#بسم_الله.. رمان پس از بیست سال• برشی از کتاب: «زن گفت: من خر | مدرسه رمان

#بسم_الله..
رمان پس از بیست سال•
برشی از کتاب:
«زن گفت: من خریدار اجناس شما هستم. و دست برد و چند سکه به پیرمرد داد. (کافی است؟) _ابوذر به سکه‌ها نگاهی انداخت. (کافی نیست.)
_ زن خواست چند سکه‌ی دیگر اضافه کند که فروشنده‌ی پیر گفت: (این زیاد و بیش از نیاز من است. کافی نیست.) و به جز یک سکه، مابقی سکه‌ها را به زن بازگرداند. زن متعجب گفت: مابقی را برای فردایت اندوخته کن. ابوذر گفت: تنها غافلانِ از مرگ، در این دنیا ذخیره می‌کنند. و منتظر جواب زن نماند و به راه افتاد، در حالی که بلند بلند قرآن می‌خواند: (آنان که طلا و نقره می‌اندوزند و آن را در راه خدا انفاق نمی‌کنند، به عذابی دردناک مژده ده.)
سکه را در مشتش فشرد تا چشمانش را از لذت نگاه کردن به آن برحذر دارد و فکرش را به جایی منحرف کرد تا به آن نیندیشد.»

خرید با تخفیف ۲۰ درصد از طریق لینک :
https://bookroom.ir/track/4553MK