Get Mystery Box with random crypto!

༻﷽༺ #پـارٺ_نود_هفت بداند ارمیا با چه عشقی آن قاب عکس را کنا | ڪانال رسمے شهید حاج حمید سیاهڪالے مرادے





༻﷽༺

#پـارٺ_نود_هفت


بداند ارمیا با چه عشقی آن قاب عکس را کنار عکس رهبر نصب کرده است؛ اصلا چه اهمیت دارد که بداند ارمیا نگاهش به دنیای آیه عوض
شده است؟!

آیه مقابل مردش ایستاد: خانه ی جدیدمان را دوست داری؟ کوچکتر از قبلیست نه؟ اما راحت تر تمیز میشود! الان که دیگر کسی سراغم
نمی آید، تو که بودی همه بودند، تو که رفتی، همه رفتند... این است زندگی من، از روزی که رفتی... از روزی که رفتی همه چیز عوض شده!

همه ی دنیا زیر و رو شده است، راستی َمرد من... یادت هست آن لباس ها را کجا گذاشتی؟ یادت هست که روز اولی که دانستی پدر شده ای
چقدر لباس خریدی؟ یادت هست آنها را کجا گذاشتیم؟"

صدای زنگ در آیه را از صحبت با مردش بازداشت. در را که گشود، رها بود و صدرا با سینی بزرگ غذا...

آیه کنار رفت وارد شدند:
_راحتید آیه خانم؟

_بله ممنون، خیلی بهتون زحمت دادم.

حاج علی از اتاق بیرون آمد:

_چرا زحمت کشیدید؟

صدرا: کاری نکردیم، با مادرم صحبت کردم وقتایی که شما اینجا نیستید،
رها بیاد بالا که آیه خانم تنها نباشن!

رها به گفتوگوی دقایق قبلش اندیشید...
صدرا: با مادرم صحبت کردم. وقتی حاجی رفت، شبها برو بالا، به کارای خونه برس و حواست به مادرم باشه! وقتی هم معصومه برگشت، زیاد دور و برش نباش! باشه؟

رها همانطور که به کارهایش میرسید به حرف های صدرا گوش میداد.

این بودن آیه برایش خوب بود، برای ِدلش خوب بود!

–مزاحم زندگیتون شدم.
رها اعتراض کرد.


#ادامہ_دارد...


@modafehhh