Get Mystery Box with random crypto!

༻﷽༺ #پـارٺ_نود_هشت _آیه! حاج علی: ما واقعا شرمنده ی شماییم | ڪانال رسمے شهید حاج حمید سیاهڪالے مرادے





༻﷽༺

#پـارٺ_نود_هشت


_آیه!
حاج علی: ما واقعا شرمنده ی شماییم، هم شما هم خانواده؛ واقعا پیدا کردن جای مطمئنی که میوه ی دلمو اونجا بذارم کار سختیه.

صدرا: این حرفا رو نزنید حاج آقا! ما دیگه رفع زحمت میکنیم، شما هم شامتون رو میل کنید، نوش جونتون!

صدرا که به سمت در رفت، رها به دنبالش روان شد. از پله ها پایین میرفتند که در ساختمان باز شد و رویا وارد شد...

تن رها لرزید. لرزید از آن اخم
های به هم گره خورده... از آن توپی که
حسابی پر بود و روزهاست که دلیل پر بودنش رهاست.

رویا: باید با هم حرف بزنیم صدرا!

صدرا لبخندی به رویایش زد:

_سلام، چرا بیخبر اومدی!

_همچین بیخبرم نیومدم، شما دو روزه گوشیتو جواب ندادی!

_حالا بیا داخل خونه ببینم چی شده که اینجوری شدی!

رویا وارد شد. صدرا به رها اشاره کرد که وارد شود و رها به داخِل خانه رفت، در که بسته شد

رویا فریاد زد:

_تو با اجازه ی کی خونه ی منو اجاره دادی؟

صدرا ابرو در هم کشید:

_صداتو بیار پایین، میشنون!

_دارم میگم که بشنون، نمیگی شگون نداره؟ میخوای توئم مثل برادرت بمیری... خب بمیر! به جهنم! دیگه خسته ام صدرا... خسته! میفهمی؟

_نه... نمیفهمم ،تو چت شده؟ این حرفا چیه؟

_اول که این دختره رو عقد کردی آوردی توی این خونه، حالا هم یه بیوه زن رو آوردی... این یعنی چی؟! این یعنی فقط تو یه...


#ادامہ_دارد...


@modafehhh