Get Mystery Box with random crypto!

༻﷽༺ #پـارٺ_نود_نه صورت رویا سوخت و حرفش نیمه کاره ماند. رها | ڪانال رسمے شهید حاج حمید سیاهڪالے مرادے





༻﷽༺

#پـارٺ_نود_نه


صورت رویا سوخت و حرفش نیمه کاره ماند. رها بود که زد تا بشکند کلام زنی را که داشت حرمت میشکست.....حرمت مردش را ....حرمت این خانه را...


رویا شوکه گفت: تو؟! تو؟! تو به چه حقی روی من دست بلند کردی؟!
صدرا؟!

صدرا: به همون حقی که اگه نزده بود من زده بودم! تو اصلا فهمیدی چی حرمت همه رو شکستی!

گفتی؟

رویا خواست چیزی بگوید که صدای مادر صدرا بلند شد:

ِ صدرا رو بگیری، بهت گفتم؛ پا شدی

_بسه رویا! به من زنگ که خبر صدرا رو بگیری اومدی اینجا که حرف بزنی، راهت دادم؛ اما توی خونه ی من داری به پسرم توهین میکنی؟ برگرد برو خونه تون، دیگه ادامه نده! الان هم تو
عصبانی هستی هم صدرا! بعدا دربارهش صحبت میکنیم!

کلمه ی بعدًا رویا را شیر کرد:

_چرا بعدًا؟ الان باید تکلیف منو روشن کنید! این دختره باید از این خونه بره! هم خودش و هم اون دوست پاپتیش!

صدرا از میان دندانهای کلید شده اش غرید :
_خفه شو رویا... خفه شو!
َ
کسی به در کوبید، رها یخ کرد. صدرا دست روی َسرش گذاشت. محبوبه خانم لب گزید. "شد آنچه نباید میشد!" در را خود رویا باز کرد، آمده بود
حقش را بگیرد... پا پس نمیکشید... آیه که وارد شد، حاج علی یا الله
گفت.

صدرا: بفرمایید حاجی! شرمنده سر و صدا کردیم، شب اولی آرامش شما به هم خورد!

صدرا دست پاچه بود. حرف های رویا واقعا شرمسارش کرده بود، اما آیه آرام بود. مثل همیشه آرام بود:

_فکر کنم شما اومدید با من صحبت کنید.


#ادامہ_دارد...


@modafehhh