Get Mystery Box with random crypto!

༻﷽༺ #پـارٺ_صد_سه رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده نداد، تای | ڪانال رسمے شهید حاج حمید سیاهڪالے مرادے





༻﷽༺

#پـارٺ_صد_سه

رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده
نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت...

"کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم
که در پی حقش این و آنسو میرفت! دل
به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به
طالب من بودنت خوش داشتم! دلم
خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده
از آنم میشوی!

کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این
آیه؟ چه کرده که بغضش میشودفریادت؟
چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟چه
کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده
این آیه ی روزهایت خاتون؟ به من هم
بیاموز که سخت درگیر این روزمرگیهایت
گشته ام! من درگیر توئم رها..."

رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که
دقایقی قبل ایستاده بود، ماند!

رها که سر بر بالین نهاد، بغضش شد اشک
و اشکش شد هق هق برای آیه ی که تا
آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرف
رویای همسرش اشک ریخت. رو به
آسمان کرد:

_خدا... آیه میگه هرچی شد بگو "شکر"
باشه، منم میگم شکر!

رها به روزهایی که میتوانست بدتر از
امروز باشند اندیشید. به مادرش که شد
زن دوم مردی که یک پسر داشت.

به کتک هایی که مادرش از خواهرهای
شوهرش میخورد! به رنجهایی که از
بددهنی مادر شوهرش میکشید. "مادرم!
چه روزهای سختی را گذراندهای!

این روزهایت به نگرانی سرنوشت شوم
من میگذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از
تمام روزهای آن خانه ی پدری ام؟ ِمردی
که سی و پنج سال تو را اذیت کردواشک
مهمان چشمانت شد!"

با صدای اذان چشم گشود. صدا زدنهای
خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصالة"
دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر
سپیده یادگار آیه اش راسر کردمردش
دراتاقش را باز کرد و به نظاره نشست
نمازش را.
ِ
مردی که نمازهایش به زور به تعداد
انگشتان دستش میرسید
َ
چند روزی بود که صبحهایش را اینگونه
آغاز میکرد. به قنوت که رسید....


#ادامہ_دارد...


@modafehhh