Get Mystery Box with random crypto!

༻﷽༺ #پـارٺ_صد_یازده برای خودم یا برای او؟ اویی که تمام زندگی | ڪانال رسمے شهید حاج حمید سیاهڪالے مرادے





༻﷽༺

#پـارٺ_صد_یازده

برای خودم یا برای او؟ اویی که تمام
زندگی ام شده! اویی که نمازش آرام
دلم گشته؟"

صدرا رو برگرداند و از بیمارستان خارج
شد. رهایش روی تخت بیمارستان بود و
بیشتر از آنکه او نیازمند صدرا باشد،
صدرا نیازمند او بود!

چند روز گذشته بود و صدرا باالی سرش،
آیه مفاتیح در دست داشت و میخواند.
چندباری پدر رویا به سراغش آمده بود.

رویا هنوز هم در بازداشتگاه بود. تکلیف
رها که روشن نبود.صدرا هم به هرطریقی
که بود مانع از آزادی موقت رویا شده
بود.

چشمان رها لرزید... صدرا بلند شد و زنگ
باالی سرش را زد. دقایقی بعد چشمان
رها باز بود و دکتر باالی سرش!

معاینه ها که انجام شد رها نگاهش را از
پنجره به آسمان دوخت. آسمان غبار
گرفته!

صدرا: خوبی رها؟
َ
رها تلخ شد، بد شد،

_خوب؟ باید میمردم تا خوب باشم. با
روزای قبل فرقی ندارم؛ شما برید به
کارتون برسید!

صدرا: رها! این حرفا چیه؟ توزن منی

رها: زنت اومد دنبال حقش، زنت اومد تو
رو بگیره! گفتم که ربطی به من نداره،
گفتم که زنش نیستم، گفت برو... گفتم
نمیتونم؛ گفتم نمیشه!

اما گفت با تو حرف میزنه، گفتم صدرا
این روزا به حرف تو نیست، گفت
تقصیر توئه! کدوم تقصیر؟
چرا هیچکس رفتار بدشو نمیبینه؟

نمیبینه دل میشکنه؟ نمیبینه کاراش باعث
میشه کسایی که دوستش داشتن از
دورش برن!

به من چه که تو نگاهت سرد شده؟
به من چه که رویا تو رو حقش میدونه!
سهم من چیه؟

صدرا: آروم باش رها؛ همه چیز درست
میشه!


#ادامہ_دارد...


@modafehhh