نامه سید مصطفی تاجزاده به مناسبت تولد همسرش ۱۵اردیبهشت ۱۳۹۰ | فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
نامه سید مصطفی تاجزاده به مناسبت تولد همسرش ۱۵اردیبهشت ۱۳۹۰ #بازنشر
به نام خدا
همسر، هم دل و همراه عزیزم!
مقدر چنین بود که تو و من حلول سال نو را در اوین به نظاره بنشینیم و باوجود حداکثر یک صد متر فاصله هم دیگر را نبینیم! من البته هر روز در هواخوری یک ساعته خویش به ساکنان سلولهای دو الف سلام میدادم و برای یار دلبندم طلب سلامت و صبر و رهایی میکردم.
هم گام استوارم!
تجربه انفرادی تو هم پیمان وفادارم مرا از تبیین بسیاری از مسائل بینیاز میکند. به ویژه که تو نیز با همه وجود دیدی آنجا که هیچ کس نیست، خدا هست و با دست نوازشگر خود فرزندان تنها و بیپناه آدم را مینوازد، به درددلهای آنها گوش میدهد و نور امید و پیروزی و رستگاری را در قلوبشان زنده نگاه میدارد. در عین حال نمیتوانم تأسف خود را ابراز نکنم از اینکه چرا باید کار نظام برآمده از مردمیترین انقلاب بشر به جایی برسد که در عصر بیداری جهانی و محکومیت روشهای استبدادی، تو بانوی متعهد، نوع دوست و فداکار را ۴۵ روز در انفرادی، حبس و حتی از دیدار همسرت محروم کند.
فخری دوست داشتنیام!
در انفرادی گذر زمان کند است و جانکاه. شاید به همین علت انسان زودتر پیر میشود. باوجود این حتی در اوین نیز زمان متوقف نمیشود و آنچه در نهایت از ما میماند خاطرهها و آثار عملکرد نیک یا بدمان است. به نظر میرسد ما هر دو در سراشیب عمر خویش قرار داریم. پس چه به جاست که بیش از همیشه به سرای باقی که دیریازود باید به سوی آن بشتابیم و و به یافتن توشه مناسب آن بیندیشیم. در عین حال به دلیل اینکه این نامه را به مناسبت سالروز تولدت مینویسم مایلم بیشتر از زندگی بگویم و شادی و نشاط و امید که متأسفانه مدتی است در جامعه ما کمیاب شده است اگر گم نشده باشد. به باور من نباید از سنن الهی غافل شد که گسترش غم و یأس و مرگ زمینه را برای پذیرش همگانی شادی فراهم میکند. اندکی زمان و صبوری میخواهد تا گفتمان حیات و نشاط که یکبار در دوم خرداد ۷۶ جلوه کرد بار دیگر رخ نماید و مجدداً گفتمان حیات و نشاط بر گفتمان مرگ و غم فائق آید انشاء الله.
افق پیش روی ما سبز است و بزرگترین دلیل من، ترس و نگرانی جناح حاکم از سایه خویش و تلاش برای گسترش انسداد، اختناق، سانسور روزافزون برجامعه است. در نقطه مقابل نیز حضور پرشور نسل جوان.
عزیز دلبندم!تسبیح پوست پرتقالی را که در ایام اسارت برایم درست کردی به دیوار محبس خویش نصب کردهام تا همواره درنظرم باشی. میدانی که من دعاگوی همه هستم و شبی نیست که آنان را دعا نکنم: فخری، عارفه، فاطمه، عزیز و آقاجون!
دست پدر و مادر عزیزم، پیشانی دخترها و روی تو را میبوسم و این غزل را که غم زندان تو و پیش از آن بازداشت فاطمه را بر من سبک کرد، به عنوان هدیه تقدیم میکنم به شریک صادق زندگی خویش که متولد ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۲ است و او را به خدا میسپارم:
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم / هواداران کویش را چو جان خویشتن دارمصفای خلوت خاطر از آن شمع ِ چوگل جویم / فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارمبه کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل / چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم/مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش / فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم/ گرم صد لشکر از خوبان بقصد دل کمین سازند / بحمدالله والمنة بتی لشکرشکن دارم/ سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی / چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم /الاای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه / که من در ترک پیمانه دلی پیمانشکن دارم/ خدا راای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه / که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم/چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله / نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم/به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن / چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم @MostafaTajzadeh